من نمیخواهم پرنسس باشم!پارت18

ماریبل : وقتی دستگیره رو سریع کشید خنجرم رو درآوردم و گرفتم بالا سرش !همون موقع صدای شینا به همراه یکی دیگه شنیدم :■ فکر نکنم این دیدار خوبی برای شیردال و اژدها آبی باشه!مگه نه دینا؟ ● قبول دارم شینا عزیزم ! من و اون دختره همزمان گفتیم : شیردال و اژدها آبی ؟ ● فکر کنم باید قیافه آرینا رو درست کنم. چند بار دور آرینا چرخید که کاملا تغییر کرد ، اون شبیه پرنسس نروس بود ! آرینا مارکال! گفتم : باورم نمیشه که تو اژدها آبی هستی ! ♢ میشه بدونم تو کی هستی ؟ تو واقعا شیردالی؟ ⊙من ماریبل رویزان هستم ! دختر رئیس قبیله رومات و واقعا شیردالم! ♢ از دیدنت خوشحالم ⊙حالا که قیافه واقعیت رو دیدم تو هم باید قیافه واقعی منو ببینی ! به شینا اشاره کردم و اون گوش هام رو برگرداند . ♢ بیا بقیه صحبتمون رو تو اتاق من ادامه بدیم ■ راستی من شنیدم بوک هم همراتون هست !♢ آره چطور مگه ؟ ■ نگو که نمیدونی دینا ع.ا.ش.ق بوک هست! ♢⊙واقعا ؟ ● دهنت رو ببند شینا عزیزم ! من هیچ حسی به اون کتاب مزخرف ندارم ! ⊙ تجربه به من ثابت کرده اگه درمورد ع.ش.ق مخالفت بشه یعنی اون ع.ش.ق وجود داره ! ♢حرف رو قبول دارم! ● همتون رفتید تو جبهه این شینا ؟ ♢⊙■آره ! ●اولا که بوک ع.ا.ش.ق اسنو هست ♢لطفا اسم اسنو رو نیار حالم از شنیدنش بهم میخوره ! ■اون مخ ما هم با اسنو خورده ! طبیعه

●می دونستید اسنو اول یک M.A بود ؟ اونم M.A جد بلونا ؟ ■من می دونستم ! ● هنر کردی عزیزم ! ♢میگم شما دو تا هم کلا باهم تو جنگ هستید ! ■طبیعه دینا همیشه کلاس های هنر ظریف رو می پیچوند! ● تو هم همیشه کلاس 4 عنصر رو می پیچوندی! ⊙ میشه دیگه حرف نزنید ؟ ♢ راست میگه شما دو تا هم از بوک اعصاب خردکن تر هستید ! ⊙ به هرحال آرینا تو چطور اومدی امپراطوری تراوان ؟ دینا قیافه آرینا رو مثل قبل کرد با موی بلوند که شبیه خدمتکار ها شد ! ♢ از قصر فرار کردم ، به هرحال من پرنسس نفرین شده ام برای کسی مهم نیستم ! تو چطور ؟ ⊙ به عنوان رئیس بعدی قبیله رومات دعوت نامه داشتم البته در حقیقت دعوت نامه پدرم بود من کش رفتم ! وارد اتاق آرینا شدیم و روی تخت نشستیم . ♢چطور میخواهیم با بلونا دیدن کنیم ؟ ⊙ منم دارم روش فکر میکنم ¤ من بگم ؟ ♢بوک زهره ام ترکید ! ⊙پس بوک تویی ؟ من ماریبل هستم به عبارتی شیردال! ¤ از دیدن شینا بالا سرت متوجه شدم . ■ چطوری بوک؟ ¤ به توچه !■ هنوزم مثل قبلا پررویی ! ¤باشم! من هنوز تو رو بخاطر اینکه بهم میگی بچه نبخشیدم ! ■بوک همه ی ما به تو میگیم بچه ، حتی اون اسنو جونت ! ¤درمورد اسنو درست حرف بزن ! من و آرینا دوتایی فریاد زدیم :ببخشیدا ولی ما الان وسط بحث مهمی هستیم ¤ ببخشید که مزاحم شدم! من دیگه حرفی ندارم ! ♢ بچه ها میشه شما ها برگردید تو جاتون ؟ ● ما میخوایم مشورت بدیم ! ⊙ حالا حرف از مشورت شد نظر بوک چی بود؟ ¤من قهرم! ⊙♢■● حرف بزن !

¤ باشه بابا میگم ! به عنوان دوتا خدمتکار که مثلا طرف امپراطوریس هستید بشید خدمتکار های شخصی بلونا و وانمود کنید اون رو اذیت می کنید اینجوری میتونید به طور مخفیانه باهاش باشید ! ● با همه ی بی عقلیش حرف خوبی زد ولی درمورد ماریبل... ⊙ امپراطوریس از قبیله رومات متنفره پس من اگه خدمتکار بلونا بشم اون فکر میکنه داره قبیله رومات رو تحقیر میکنه ! ■ ایده خوبیه ! ♢ پس موافقت شد ولی باید قبل از جشن تولد بلونا باشه ! ⊙ من میگم فردا میتونیم بریم ؟ ● عالیه اینجوری بوک بعد مدت ها اسنو جونش رو میبینه ! ♢⊙■ حسود ! ● من حسود نیستم ! من هیچ حسی به اون کتاب ندارم ! ⊙ حالا که بحث کتاب شد ....کتاب چهار حلقه دست منه ! ♢ اون کتاب فقط به زبان ققنوس هست !⊙ دقیقا و بلونا فقط میتونه اون رو بخونه ! ●صبر کنید یک دقیقه ، شینا کتاب 4 حلقه رو تو از دست فینا کش رفتی ؟ اگه بفهمه م.ی.ک.ش.ت.ت ! ■ بی خیال ! فینا خیلی بخشنده هست؟ ● بیخیال ! ■ راستی بچه ها می دونستید اسنو دیگه اسنو نیست ! اون الان یک هلپا هست و اسمش آلیسا هست ! ¤من میدونم قیافه گرگیش رو بیشتر دوست دارم ! ● اگه آلیسا اینو بشنوه تیکه تیکه ات میکنه ! ■ آتیشت میزنه ! ● خط خطیت میکنه ! ■از ورقه هات کاردستی درست میکنه ¤ غ.ل.ط کردم ! میشه بهش نگید ؟ ■● ولی ما میگیم ! ⊙ بیا اینا رو به حال خودشون بذاریم ! خب از خودت بگو ، لبخندی زد ، اون همکار من بود !

بلونا : واقعا دلیل احضار شدنم رو نمی فهمیدم !♡باز چی شده کامرون ؟ ♤نمیدونم با ولونا چیکار کنم ! میخوام ولش کنم بره ! ♡ اینجوری نگو! ♤ چی ؟♡اگه ولونا رو اذیت کنی تیکه تیکه ات میکنم داداش گلم ! ♤ این 3 ماه هم بخاطر تو باهاش مهربونی کردم ! ♡تا آخر عمر مهربون باش وگرنه قول نمیدم سالم بمانی داداشی ! ♤ باشه بابا ! ♡راستی خبری از کاول هست ؟ ♤ نه بعد از اون فاجعه 3 ماه پیش ندیدمش! ♡کارول فرستادش املاک دوک تا کار یاد بگیره ! یه جور از سر باز کردن بود! ♤این رو که من میدونم ولی لحن فکر و گفتار تو بیشترشبیه یه دختر 25 ساله هست تا 12 ساله !♡من زود بالغ میشم برادر ! به هرحال از الان اهمیت هات رو از ولونا بگیر ! ♤ چی ؟ مگه چند دقیقه پیش نگفتی که ...♡ ولونا از نظر روانی داغون شده ! وجود محبت تو هم براش عذاب هست ، پس باید تموم کنی ! ♤ تو راهی برای درمان ولونا بلدی ؟ ♡ همین که زنده اش کردم برات بسه!از روی صندلی بلند شدم و به سمت در خروج رفتم! ♡ راستی میدونم تو ازم متنفری و بهم ف.ح.ش میدی اما یادت باشه این تنفر دوطرفه است ! من و تو فقط به هم نیاز داریم ! یه جایی باید رو در رو هم قرار بگیرم برادر ! روز خوش ! باد بزنم رو پایین گرفتم و به سمت برج رفتم . آلیسا ازم پرسید :بلونا واقعا تا کی میخوای این بازی رو ادامه بدی ؟♡بازی زیاده! کدوم بازی ؟ ☆ اینکه داری به کامرون حقه میزنی !♡ کامرون موجود عجیبی هست ! طول میکشه که بتونم کاملا مطیع خودم بکنمش!☆تو عجیبی بلونا ! ♡ و من عاشق این عجیب بودن خودم هستم !

الیزابت تاروک :اون بلونا احمق گند میزد تو همه چیز ! رو به دختر بارون موریر گفتم : مگه برادرم رو نمیخوای ؟پس داری چیکار میکنی ؟ با خشم گفت :تام چند وقته هر چقدر توسط کریستال جادویی باهاش ارتباط برقرار میکنم کاری باهام نداره ! گفتم : برو پیشش و مجبورش کن دل بده به دلت ! خب گوش کن اگه تو و تام به هم نرسید آتیشت میزنم ! ○چرا براتون مهمه؟□من گفتم تو رو دوشس میکنم تا تام رو کنترل کنم ! اگه تام شوهر کس دیگه ای بشه همه نقشه هام برای امپراطوریس شدن به فنا میره ! ○ من همه سعی خودم میکنم ! □ باید بکنی ! تام : چند وقت هست نمیدونم چطور به دختر بارون موریر بگم میخوام از مقام بگذرم که تا ابد باهم بمونیم ولی میترسم پدرش قبول نکنه !ولی اول از همه باید از دست این دختره نفرین شده فرار کنم! آرینا:بعد از ساعت ها فکر کردن بالاخره قرار شد فردا به دیدن امپراطوریس بریم! ماریبل رفت تو اتاقش، منم به سقف نگاه کردم ! ● حالت خوبه ؟ ♢ دینا حالا که بوک رفته پیش ماریبل و شینا بهم بگو واقعا بوک رو دوست داری ؟ ●نمیتونم ازت مخفی کنم! بوک قبل از کتاب بودن یکی بود مثل ما ولی اون با آکینا ناپدید شد !من از همون موقع دوسش داشتم !میدونی باید احساسات رو باید فراموش کنیم و به زندگی جدید فکر کنیم ! بوک و آلیسا بهترین زوج هستند !

بچه ها واقعا متاسفم اگه این داستان اینقدر افتضاحه و دوسش ندارید ! اینقدر تو پی وی بهم توهین کرده طرف که شاید دیگه نتوانم ادامه بدم و راستی اگه دوست ندارید جون من بیاین بگید که ادامه ندم من واقعا این داستان رو می نویسم تا شما دوست داشته باشید !