سیرک مردگان فصل سوم فراتر از افکار قسمت ۴

ارورا خود را به رابین رساند :" راستی راستی این گربه مال توعه ؟".. رابین سرتکان داد :" اوهوم "...ارورا با تعجب گفت :" ولی توکه گربه نداشتی ؟"....رابین که همچنان گربه را بغل کرده بود گفت :" خریدم "...

ارورا متفکرانه گفت :" اهان !!!!".....رابین گفت :" اوهوم ..."...ارورا سر گربه را نوازش کرد :" ولی خیلی نازه ، یه جورایی...."...رابین و ارورا به محوطه ی بالای صخره که سنگ فرش شده بود و دورتا دورش را دیواره ی کوتاه شیشه ای در بر گرفته بود رسیدند ..

افراد زیادی در انجا بودند و هوا به طرف غروب می رفت . رابین به بالکن شیشه ای تکیه داد و گفت :" یه جورایی چی ؟"....ارورا من من کنان گفت :"خب.....یه جورایی شبیه خودته "....رابین متعجب نگاهی به گربه انداخت و بعد دوباره به ارورا خیره شد .

ارورا گفت :" اممم.....خب..."...رابین گفت :" تو نمی خواستی خرید کنی ؟"....ارورا سرتکان داد :" پول ندارم ..."....رابین بی تفاوت گفت :" پس برای چی اومدی پاساژ ؟".....ارورا لبخند ملیحی زد و گفت :" خب خودت چی ؟"....رابین گفت :" هدفونم خراب بود اوردمش تعمیر گاه گفتن تا غروب اماده میشه برای همین منتظر موندم "...

ارورا که تازه متوجه دریا شده بود با ذوق گفت :"وااااای چه دریای قشنگی ازین بالا میشه همه جارو دید "....و بعد با نگاه کودکانه ای به رابین نگاه کرد :" بریم پایین کنار ساحل ؟"...رابین گفت :" نه نمیبینی هوا سرده دریا خطرناکه ".....ارورا بی حوصله گفت :" اون همه ادم اون پایین هست "...رابین بدون هیچ مکثی گفت :" نع برای تو خطرناکه "...

ارورا به بالکن شیشه ای تکیه زد و گفت :" ببینم تو از کِی شدی محافظ من ؟!!".....رابین چیزی نگفت و به ارورا خیره ماند . ارورا خندید :" اگه تو باهام بیای چیزی نمیشه .. "....رابین همچنان به او نگاه می کرد . ارورا دست رابین را گرفت و اورا به طرف راه خروج کشید :" زودباش دیگه ... "...

لایک کنید T~T♥️