صلام صیص!- این اولین داستان منح امیدوارم خوشت بیاد کامنت نزاری میام تو خوابتا😹💔
به سختی چشمام رو باز کردم نور به شدت چشم هایم رو ازار میداد سعی کردم چشمام رو باز کنم اروم اروم پلک هایم با باز کردم همه جا تار بود کم کم واضح شد یه جایی نا اشنا بودم بلند شدم اخ سرم اصلا لینجا کجاست؟!
چه جای نا اشنایی!
قبلا اینجا نیومده بودم صداهای پچ پچی میومد سعی کردم برم دنبال صدا ولی بدنم جون نداشت وقتی به خودم اومدم دیدم دست و پاهایم رو به تختی بستس هر چی سعی کردم نتوسنتم خودم رو ازاد کنم تصویرایی جلوی چشمام واضح شد ولی هیچی از تصویرا بهره نبردم صداها نزدیک تر و نزدیک تر شدن تا اینکه یه صدای ناز و خشکلی البته با ترس گفت:ولم کن_من باهات جایی نمیاک_چی از جونم میخواید_نه ولم کن_کمک کسی نیس کمکم کنین تا اینکه دسته در فشرده شد سریع خودمو زدم به خواب یه صدایی که سبیه پسر بود گفت:اینجا بمون تا بعد باهات کلی کار داریم
دختر گریه میکرد در بسته شد لای چشمام رو باز کردم متوجه شدم در بستس چشمام رو کامل باز کردم دخترک زانو زده بود سرش رو به زانوهاش تکیه داده بود با صدایی که از ته چاه بیرون میومد و خش دار بود گفتم: اممم سلام گفت:تو کی هستی؟گفتم:نمیدونم منم بلایی که سر تو اومده سر منم اومده دخنرک باز گریه کرد گفتم: خب میتونیم با هم بریم بیرون دخترک شاد شد و سریعا گفت:وایی واقعا چجوری؟لا چشمام به دستام و پاهایم خیره شدم و گفتم: میشه اول دست و پام رو باز کنی دختر:سعی میکنم یه تیکه شیشه اونجا بود به شیشه اشاره کردم و گفتم: شیشه،شیشه اونجاس دختر با ذوق شیشه را برداشت و دست و پاهایم رو باز کرد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود
راستش کپی نکرده حتما اون حساب کاربری اولی رو که باز کرده اول اونجا گذاشته دیگه رمزشو نداشته
این حساب کاربری رو ساخته اینجا گذاشته تا ادامه رو هم با همین بزاره
حداقل نظر من درباره ی این بحث اینه