
لطفا حمایت کنید💜💕

پدر من یک تاجر موفق بود ولی در ان دوسالی که یونا به خانه ما امده بود من حتی روی یک دست لباس نو رو ندیدم .او معتقد بود پول دادن به پای لباس ان هم برای من ولخرجی است. درنتیجه آنچه که من می پوشیدم لباسهای کهنه ای بود که گمانم متعلق به خواهرزاده های پروین بود.در زمستان با کفشهایم مشکل داشتم ،آب از سوراخ آنها نفوذ می کرد و پاهای لاغرم از فرط سرما کرخ می شد . روزی که پدرم کفشهایم را دید برای نخستین بار برایم یک جفت کفش خرید . فردای آن روز سیلی محکمی از یونا خوردم ،من فقط
من فقط نگااش کردم در حالی که صورتم اثر سیلی او می سوخت . من برای چه سیلی خوردم؟ برای این که پدرم برایم کفش خریده بود؟ با عصبانیت گفت: ¿دختره نمک به حروم ، نمی تونستی به من بگی ؟ می خواستی خودت را عزیز کنی ؟ بردی کفش هارا جلوی چشم پدرت گذاشتی که چی؟ من که هر چی بخواهی برایت تهیه می کنم پس چرا موذیگری می کنی ؟ حالا بروگم شو ،دیگه نمی خواهم ریختت روببینم .بله من اولین سیلی را برای این از نامادری ام خوردم که کفشم رادر جا کفشی گذاشته بودم ، درست مثل همه آدمها !خب می گویند ترس برادر مرگ است و این
بله من اولین سیلی رابرای این از نامادر ام خوردم که کفشم را در جا کفشی گذاشته بودم ،درست مثل همه آدمها ! خب می گویند ترس برادر مرگ است واین عمل یونا سبب گشت درباره پالتو با پدرم حرف نزنم .من از سرما می لرزیدم چون پالتوام برایم کوچک شده بود و پس از دوساعت تازه دستانم گرم می شدند وتا قبل از گرم شدن کامل قادر نبودم حتی قلم به دست بگیرم . من یک بچه بودم وطاقت سرما را نداشتم بنابراین دیر یا زود به یونا گفتم به یک پالتو نیاز دارم او می خواست از پول پدرم برایم پالتو بخرد ولی بر سرم غر می زد و فریاد می کشید و می گفت که پر خرجم .مدتها طول کشید که پالتویی به من داد ولی البته نو نبود. پالتوی رنگ و رو رفته و بلندی بود که بعدا به من گفت مال خودش بوده . آن پالتوخیلی برای من بزرگ بود و من مطمئن بودم به تنم زار خواهد زد .اما چاره چه بود ؟ یا باید از سرما یخ می زدم و یا خنده و استهزا همکلاسی هایم را تحمل می کردم .
آن روز را از یاد نمی برم .اولین روزی بود که با آن پالتوی مسخره به مدرسه رفتم ، آم پالتو حداقل نو هم نبود که به بچه ها بگویم مخصوصا بزرگ خریده ام که سالهای آینده هم بپوشم .این خنده ها و پچ پچ ها به اندوه من افزوده ،اندوهی که دیگر مثل کوهی بر دلم سنگینی می کرد.مدتی بود که جایم را خیس نمی کردم ولی دوباره این عادت شوم سراغم آمده بود . نمی توانم بگویم اولین باری که یونا این مساله را فهمید چه حالی پیدا کرد. فقط به یاد می آورم وادارم کرد در سرمای وحشتناک زمستان در حیاط با آب سرد شیر یخ زده ،ملافه و پتویم را بشورم و بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🔮آینده ای در خواب🔮اولین داستانم هست بیا تو پیجم و به داستان منم سر بزن🤗 فالویی بک میدم
باش ممنون به تستم اومدی
دختره ی..... پارت بعد نزاشتی که
ببخش یه کار خیلی مهم پیش اومد ولی قول میدم فردا بزارمش
خیلی قشنگه پارت بعد بزار💜👌
حتما گلم تا بعد از ظهر میزارم