من نمیخواهم پرنسس باشم!پارت10

♡ خودم میدونم چیکار باید کنم نگران نباش ! وارد قصر شدیم. سربازا منو به اتاق کار امپراطوریس راهنمایی کردند ! در اتاق رو آرام باز کردم . کل خانواده ام اونجا منتظرم بودند وقتی در باز شد بهم نگاه کردند ، با لبخند گفتم : روز خوش خانواده رویس ! بهم چشم دوختند . اون زنه ماتریس بود و مرد بغلیش کارول ،پسرا هم می شناختم یک پسر ناشناس بود که معلوم بود تامه ! بقیه هم که خدمتکار بودند . ماتریس گفت : بهت در زدن یاد ندادند ؟ ♡ من پدر و مادری نداشتم بعدشم من یک شرورم چرا باید در بزنم؟ کارول گفت : من پدرت هستم و ایشان مادرت باید درست رفتار کنی در ضمن تو پرنسس سلطنتی هستی ! پشتم رو بهشون کردم و به تابلو نقاشی کارول و ماتریس نگاه کردم! با صدای سردی گفتم : شرمنده ولی من پدر و مادری ندارم ! کامرون با خشم گفت: داری خیلی گستاخ ...... برگشتم سمتش و عصام رو به سمتش اشاره گرفتم : دستم رو زیر چونه ام گذاشتم و گفتم : من گستاخ میشم؟ یا شما هایی که رفتار کردن و محبت کردن بلد نیستید ؟ کارلوس گفت: ببین قرمزی اینجا همه از تو بزرگترند ! لحن و نگاهم زیادی سرد بودند . ♡ اگه بزرگتری ادب داشته باش و منو قرمزی صدا نکن ! حالا اگه میشه بگید چرا من اینجام؟

خودم می دونستم حیلی بد باهاشون حرف زدم ولی تو دیدار اول نفرت سرتاسر وجودم رو گرفته بود ! ماتریس گفت : تو داری خدمتکار ....♡ کار بدی میکنم؟اونا رفتار درست با من رو بلد نیستند چون شبیه صاحب هاشون هستند ! ماتریس با خشم گفت : داری زیاده روی میکنی دختره ..... ♡چرا نصفه نیمه حرفت رو ول میکنی ؟ مشکلی وجود داره ؟ خدمتکار باید تنبیه بشه من ایرادی توش نمیبینم . زبان همشان بند اومده بود . کامرون گفت : به جای این حرف ها نامزدی رو دستور بده لغو کنند . لبخند شرورانه ای زدم و گفتم : نمیکنم ! ماریتا موریر و تام بیرتن ع.ا.ش.ق همن و دوست دارند این نامزدی باطل بشه ! منم شرورم و این کار رو نمیکنم ! تام هیچی نمی گفت . ناگهان اومد جلوی من و افتاد رو زانو هاش و بهم تعظیم کرد : بانوی من التماستون میکنم این کار رو کنید ! چشمام از تعجب گرد شد . یک قدم به عقب رفتم . پسر دوک داشت به من حقیر و نفرین شده تعظیم می کرد ؟ یعنی اینقدر دوستش داشت ؟ شرمنده ولی من شرورم چیزی که شما از من ساختید . با پایین عصا چانه اش رو بالا آوردم و فقط با صدای بلند گفتم : نه! بعد چانه اش رو ول کردم و قبل خارج شدنم به ولو ما نگاه کردم. اون بره ای بود میان گرگ ها ! باید کمکش میکردم. تعظیم کردم و گفتم : روز خوش ! و از اتاق خارج شدم .(عکس ماریتا موریر)

ولونا: اون دختر برای تعجب بر انگیز بود ! اون شرارت ساختگی و زیبایی داشت که من رو مجذوب خودش کرد. اون شرارت بخاطر این خانواده به وجود آمد . من نفرت از خانواده رو به خوبی درک می کردم. کامرون اشاره کرد که بریم . سرم رو انداختم پایین و پشت سرش راه افتادم . اون و تام کل راه داشتند باهم جر و بحث می کردند . انگار من بی ارزش بودم! میخواستم حرفی به کامرون بزنم ولی نمی خواستم خوشحالیش خراب بشه . صدایی گفت : ولونا ، به پشت سرم برگشتم . کاول بود ! اون الان 16 سالش بود پس کم می دیدمش . در کل من تمام آدمای اینجا رو کم میدیدم. گفتم : اتفاقی افتاده است پرنس ؟ دستش رو گذشت پشت سرش و با لبخندی قشنگ گفت : خیر پرنسس فقط خواستم بپرسم حالتون خوب هست ؟ لبخندی ملایم زدم و گفتم : ممنون از احوال پرسی تان پرنس! نمی خواستم دوباره کامرون منو ببینه و ضد حال بخوره پس گفتم : با اجازه من رفع زحمت میکنم! همون موقع دستم رو کشید . با ترس بهش نگاه کردم . همه می دونند هیچ کدوم از پرنس ها جز مواقع اضطراری حق لمس پرنسس تاج رو ندارند !دستم رو کشیدم و با افتادم زمین . همانجا بود که توجه کامرون جلب شد . اون پوزیشن من مثل این بود که توسط کاول آسیب دیده باشم!

کامرون : وقتی صدای افتادن شنیدم پشتم رو نگاه کردم. ولونا افتاده بود زمین و حالت دست کاول جوری بود که انگار به ولونا سیلی زده بود ، با قدم های سریع رفتم سمت کاول !ولونا : از شانس بدم وقتی خوردم زمین لپم خورد به سنگ پس الان انگار کاول منو سیلی زده بود . انگار سنگ لپم رو سوراخ کرده باشه ، از درد نمی تونستم گریه ام رو تحمل کنم . اشکام بی صدا ریختند! کامرون : رفتم نزدیکتر لپ ولونا کامل قرمز و خونی شده بود و انگار داشت اشک می ریخت ؟ اولین بار بود گریه اش رو می دیدم. با خشم رو به کاول گفتم : انگار یکی از حد خودش گذشته ! کاول گفت : برادر انگار یک سوتفاهم پیش اومده ! شمشیرم رو کشیدم و به کاول گرفتم . آروم آروم به عقب می رفت . همون موقع ولونا گفت : ولش کن ! مقصر منم ، با تعجب بهش نگاه کردم. صداش بغض داشت ! از جاش بلند شد و گفت :من لایق این دردم و شروع کرد به دویدن که از اونجا دور بشه ! ناخودآگاه دنبالش دویدم . وارد قصر شد رفتم دنبالش و دستش رو گرفتم . پرسیدم : منظورت ....چی بود ؟ با گریه گفت: نمیفهمی ؟ همه از من متنفرند ! همه میگویند الیزابت تاروک بهتر هست ، وقتی یک دختر بارون ساده اجازه بی احترامی به من میده من اینجا ارزشی دارم ؟ من از اول می دونستم سرنوشتم اینجا م.ر.گ.ه ولی فکر میکردم م.ر.گ جسمی نه م.ر.گ روحی ! من لایق همه ی درد ها هستم کامرون ! لایق تنفر ! لیاقتش رو دارم. خودش رو از من جدا کرد و رفت تو اتاقش ! و من همونجا به راهرو خالی زل زدم !

بلونا: به زودی 12 سالم می شد !آلیسا بهم گفت : واقعا کارت اشتباه بود ! ♡ این اسمش تنفره ؟ ☆ فکر کنم آره !♡ تا حالا حسش کردی ؟ ☆ تنفر همیشه تو زندگی ما هست و ما همیشه حسش میکنیم! ♡ میگم وقتی 12 سالم شد واقعا جادوم باز میشه ☆ بهترین موقع 12 سالگی هست !البته قبلش باید حتما گرده گل رو خورده باشی !♡ از این گرده بدم میاد ☆ تا زمانی که جادویت استوار بشه باید بخوری !♡ آخه تلخه ! ☆ میدونم € بانوی من براتون چای آوردم . ♡بیارش تو ! اول به آلیسا اشاره کردم. آلیسا ازش خورد چون اون بدنش به سم قوی بود برام تست میکرد . با سر نشان نه را نشان داد . ازش کمی خوردم و گفتم : میخوام برم به باغ گل رز ! €اما بانو ♡ حالا که به دیدن پدر رفتم پس میتونم تو قصر تردد کنم.€ صبر کن که از سرباز و نگهبان های جلوی در بپرسم ، از اتاق خارج شد آلیسا گفت : تو که از گل رز متنفر بودی ! ♡ آره متنفر بود، ولی بین اون گل های رز همیشه گل های ارکیده رشد می کردند . از جام بلند شدم و به سمت پنجره رفتم که یکدفعه دل درد شدیدی گرفتم ، رو پاهام افتادم و دلم رو فشار دادم . ☆ چی شده ؟ ♡ دلم داره می‌ترکد ! ☆ بلونا تو چایی چی میخواستی ؟ ♡ چای رز ☆ وای نه ! ♡چی...شده ؟ ☆ هسته جادوی تو به گل رز حساسیت داره .....

چالش : اسم ک.ر.ا.ش.ت در کل چیه ؟ ج.چ.خ: الکساندر شیوکا تو اینترنت بزنید براتون میاره