Heart hacker♡p6

یعنی الان وقتشه؟که بهش بگم؟بگم که دوسش دارم..البته اون خودش.. فکر کنم، میدونه. –خب..ببین دویونگ از وقتی..دیدمت یعنی اومدی به بیمارستان..یه حسی نسبت بهت پیدا کردم و این حس روزبه روز داره قوی تر میشه..می‌خوام بدونم تو چه حسی نسبت بهم داری... –عالی بود..همینطوری..و اینکه حس من نسبت به شما..فک نکنم زیاد مهم باشه.. همون‌طور که روی تخت نشسته بود پاهاشو تکون میداد و عقب و جلو میبرد –مهمه.. –آممم..خب...شاید در همین حدی که شما نسبت به اون دختر داری.. –واقعا..؟! –بله.. کنترل آدرنالین نامجون کنترلش کن..آرام باش آرامش...نفس عمیق –قول دادم وقتی دلشو بدست آوردم اسمشو بگم..الان میتونم بگم.. –البته..منتظرم بفهمم اون دختر خوش‌شانس کیه.. –میشناسیش..

دویونگ:شاید باور نکنین ولی..من واقعا فک کردم اون دختر وجود داره.. وقتی گفت میشناسمش اونقدر حرص خوردم که حد نداشت.. –اسمش چیه؟ –کیم دویونگ. ..از تعجب و از خوشحالی شاخ و بال درآوردم.. منم یه حسی نسبت بهش داشتم و فکر کنم عاشقش شدم..عاشق ظاهرش عاشق اخلاقش عاشق دیدنش..اون خنده‌ها..که دو طرف لپش چال میوفتاد وقتی اون خنده‌رو میدیدم..قلبم تند میزد.. من تاحالا عاشق نشدم بدونم چه شکلیه..اما الان..فکر کنم تجربه‌اش کردم.. –من عاشق تو شدم..کیم دویونگ. دست خودم نبود..سریع از تخت پایین اومدم و بغلش کردم.. (ایول دیش دیشدیریم 💃) چندین ساعت بعد روی تخت در هتل: باورم نمیشد امروز چه اتفاقی افتاده..بیدار روی تخت دراز کشیدم..از ذوق نمی‌تونستم بخوابم.. چندین روز بعد از زبون نامجون: دم در هتل واستاده بودیم و داشتیم از هم خدافظی میکردیم: –کی میشه بیشتر ببینمت؟ –آخرای فیلمه..تموم شه میام میشنم کنار دستت هرجا بری باهات میام. –من هیچ..من نگاه😂.

–بخند.. –چی؟ –بخند. لبخند زدم. –میدونی چیشد منو یاد جوونیام انداختی حس کردم خیلی پیر شدم. خندم گرفت.ب.‌غل‌‌ش کردم. –نامجون می‌خوام یه چیزی بهت بگم.. –چی؟ –خیلی دوستت دارم. –منم همینطور..ولی چقدرش برام خیلی مهمه هاااا! –اندازه این.. با دستش علامت بینهایت رو کشید... –بینهایت..منم اندازه دوتا از اینا دوستت دارم..⁦❤️⁩

پارت بعد بزارم؟🌝✨♡