تقاضای انتشار سریع 🙂🌝✨♡
دویونگ:با ذوق خاصی بعد فیلم رفتم سمت هتل و لباس عوض کردم..
خوشحال بودم ولی خودم نمیدونم چرا و به چه دلیل 😂
کفشامو پوشیدم و از راهپله پایین رفتم.
–سلام..
سوار ماشین شدم و درو بستم:سلام خانوم..
توی ماشین حسابی باهم صحبت کردیم تا رسیدیم به رستوران کوچیک و
شیک که حال و هوای قشنگی داشت..
یه گوشه کنار پنجره نشستیم.به منوی بامزه نگاه کردم
–هرچی دوست داشتی بگیر..امروز مهمون منی.
–چشم به روی چشم..من...استیک میخوام 😀.
–منم یه استیک سفارش میدم..
گارسون رفت و ما دوباره توی حباب خودمون قرار گرفتیم:ببینم میشه یه
سوال ازت بپرسم.
با چنگالِ روی میز بازی میکردم:البته بفرمایید.
–دخترا..یعنی منظورم اینه چطور میشه.. آییشش..(*معذب)
–منظورتون اینه چطور میشه احساسات یه دختر رو درک کرد؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عررررر عاشقققق این داستانم
این پارت وایب جالبی داش
میسی🙂🌝🌌💜✨
قشنگع:-)
فالوم کنید بک میدم