
مرسی از حمایت هاتون😊❤
✓✓ماجرا از دید اونجانگ✓✓ گفتم: نمیدونم....... میونگ سو: بگذریم.... نمیخوای استراحت کنی؟ قبل اینکه چیزی بگم یهو زنگ در زده شد........ من با ترس گفتم: نکنه بازم چوی وانه؟ یا یکیه ازطرف اون؟؟؟؟🤔😓 میونگ سو: نترس اونجانگ من باهاتم. حتی اگه هیولا هم پشت در باشه ما باهمیم.. چطوره من درو باز کنم؟ شونه هام رو به نشونه ی «من نمیدونم» بالا انداختم.. میونگ سو: خب حالا درد نداری؟ گفتم: یهکم.. فقط زخم ها میسوزه و کبودی ها درد میکنه.. البته فک کنم پای چپم یهکم کوفته شده.... اما خب بیخیال دیگه! برو ببین کیه پشت در. درو کند😐میونگ سو (باخنده): خیله خب بابا! الان درو باز میکنم چرا عصبانی میشی؟😂😒 و پاشد رفت. نخودی خندیدم و پام رو ماساژ دادم. چند دقیقه بعد میونگ سو وحشت زده برگشت وگفت: واااییییی من میترسم!😨😳 گفتم: چیشد؟ روح دیدی؟ میونگ سو (بالکنت): نه،، پ.. پلیسس..... گفتم: خب حالا! بگو بیان تو شاید بامن کار دارن😒 میونگ سو: با.... باشه😑🥶 روی مبل لم دادم و زیرلب گفتم: مرسی... چندلحظه بعد میونگ سو با چهارتا پلیس اومد جلوم. یکی از پلیس ها: سلام خانم من افسر وانگ هستم لطفا همراهمون بیاید. گفتم: سلام.. بر...... برای چی؟ افسر وانگ: خب راستش ما میدونیم که شما یه ایدل توی کمپانی هایب هستید که تازه دبیو کردید.... گفتم: بله درسته.. کامبک جدیدمم تو راهه....... افسر وانگ: بله اینم میدونیم. وقتی از کمپانی بهمون زنگ زدن گفتن که شما توی خطرید اما وقتی ما رسیدیم شما اونجا نبودید و فقط اعضای بنگتن و پی دی نیم و منیجرها بودن.... و متاسفانه بهمون گفته شد که مقصرین فرار کردن.. ما فقط یه دخترو اونجا دیدیم که اسمش پارک هیونگسا بود. شما اونو میشناسید؟ گفتم: بله، یکی از دوستای صمیمیمه... البته بود.....💔 افسر وانگ: اها.. ما این خانومو با اعضای بنگتن، منیجرها و پی دی نیم بردیم آگاهی تا هرچی دیدن رو بهمون بگن... اما برای اینکه جوابمون قطعی تر بشه بهتره که شماهم همراهمون بیاید...... با ناباوری سرم رو تکون دادم. افسر وانگ و بقیه پاشدن و منو تا دم در همراهی کردن.........
= نیم ساعت بعد= افسر وانگ در اتاقشو باز کرد وگفت: بفرمایید. گفتم: مرسی.. و رفتم داخل. همه اونجا منتظر بودن حتی هیونگسا. افسر وانگ هم اومدش تو و درو بست. گفت: هرچی دیدید رو تعریف کنید از اول تا اخر. گفتم: حتما.. ولی..... شما از کجا ادرس خونه ی منو فهمیدید؟ افسر وانگ: از هیونگسا شی پرسیدیم... میشه تعریف کنید؟ صدامو صاف کردم و گفتم: خب ماجرا از اونوقت شروع شد که.... و از رازی که هیونگسا ازم پنهونش میکرد، اون زن عجیبی که بهم تلفن زد و احتمالا خود چوی وان بودو..... تعریف کردم. افسر وانگ: داستان عجیبیه... و در عین حال مرموز.. این خانم چوی وان باید خیلی سابقه دار باشه چون بلد بوده چیکار کنه.... همه چیز از اول تا اخرش برنامه ریزی شده و دقیق بوده... همگی مرخصید، اما هیونگسا شی اینجا میمونن. میتونید روی ما حساب کنید. اصلا نگران نباشید خودم درستش میکنم...... هممون تشکر کردیم و از در اتاق اومدیم بیرون... از اعضا، پی دی نیم و منیجرها خداحافظی کردم و با حس و حال عجیبی پامو از در اگاهی بیرون گذاشتم.........
(خب الان دیگه شب شده و تقریبا ساعت 12 عه و اعضا خوابیدن به غیر از تهیونگ و جیمین🍓 اونجانگ هم ظهر ساعت 1:45 رفت خونش و اونم حتما الان خوابه البته میونگ سو کنارشه.. خب دیگه بریم سر داستان) &در خوابگاه تشریف داریم و ماجرا از زبان تهیونگ & روی تختم غلت میزدم. حتی یه دقیقه هم نمیتونستم از فک کردن به اونجانگ دست بردارم.... یهو در اتاقم زده شد و صدایی گفت: هیونگ؟؟ منم جیمین. بیداری؟ منکه خوابم نمیبره میتونم بیام تو؟ گفتم: ارهه بیا تو. اتفاقا دنبال یکی میگشتم تا باهاش حرف بزنم.. البته تو که همه ی حرفاتو پشت در زدی.. جیمین خندید و درو باز کرد. اومدش تو و درو بست. گفت: سیلام. و روی تختم نشست. جیمین: چیکار میکنی؟ تهیونگ: هیچی.. جیمین: چرا... یهچی شده. حرفی نزدم. باز گفت: چی شده؟ سکوت... و بازم سکوت..... جیمین: چرا حرف نمیزنی؟ چیشده؟ عاشـ......ـقی؟؟ زیرلب گفتم: فک کنم.. یه کم..... جیمین: یااااااا هیونگ منـ.ـحرف نشیاا... ولی پیشاپیش پیـ.ـوندتون مبارک!(باخنده) حالا کیه اون؟ عااا... نکنه جونگکوکه؟ تهیونگ: نه بابا! اونجانگه... جیمین(باداد): اونجانگ شیییییی؟؟؟ هیونگ زودم پسرخاله میشیااا.... تهیونگ: چرا داد میزنی حالا؟ هنوز که همچی قطعی نشده.. جیمین: چرا شده. پاشو بریم بیرون. بااین سروصدایی که ما کردیم حتما همه بیدار شدن... بیا بریم این خبرو به هیونگا بدیم... پاشو دیگه! تهیونگ: من سروصدا نکردم خودت داد زدی گفتی اونجانگ شی. تو برو بیرون منم الان میام.. جیمین: یادت نره هااا. گفتم: نه بابا مگه الزایمر دارم؟ برو من اومدم. جیمین: حالا خوبه ازینکه نامجون هیونگ این موضوعو بفهمه وحشت نکردی... تهیونگ: برو... جیمین: باشهههه... و رفتش بیرون........
/صبح روز بعد از زبان اونجانگ/ سر میز صبحانه بودمو بدون هیچ حرفی با میونگ سو صبحانمو میخوردم تااینکه یه پیام اومد روی موبایلم. نگاش کردم. نوشته بود: انیو اونجانگ شی من کیم تهیونگ هستم عضو بی تی اس شمارتونو از اقای پی دی نیم گرفتم میتونم شمارو ببینم؟
هاج و واج شدم. به میونگ سو نگاهی انداختم و موبایلمو نشونش دادم. گفتم: ینی چیکارم داره؟ شونه هاش رو بالا انداخت. اونجانگ: میگم.... نکنه اینم چوی وان باشه که از طرف تهیونگ حرف زده؟ من راستش این چندروزا خیلی میترسم... میونگ سو: من میگم برو. اگه از دارودسته ی چوی وان بودن به من یه تک زنگ بزن و ادرسو برام بفرست تا پلیس رو خبر کنم اوکی؟ گفتم: اوک مرسی. من میرم اماده شم. میونگ سو: فقط.... ادرس رو بلدی کجاس؟ گفتم: اره برام فرستاده. و رفتم اماده شدم و اومدم بیرون. به میونگ سو گفتم: پس منتظرم بمون. بای.... میونگ سو: بای... درو باز کردم و با کلی فکر از خونه بیرون رفتم...... کاتتتت امیدوارم خوب شده باشه🍓 اسلاید بعدی تیزر پارت 5
تیزر پارت بعد:((چرا اینکارو کردی باهام؟/ینی دیگه همه چی تموم شد؟/ میتونی باورم کنی؟)) 💜🌸😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اممم پارت بعد نمیاد؟
چرا میاد به زودی
اجی میشی؟
حتما عزیزم
من توی پیویت میدم باشه؟ نمیخوام کسی ببینه تو هم اگه میخوای بده پیویم و کامنتتو پاک کن کسی نبینه
عههه پارت بعدییی منتظرممم
گلم حتما میذارم