یک روزبه عنوان کتابدار

برف روی لباس هاتوتکوندی وکلیدانداختی،واردکه شدی بوی خاک وکمی شیرگندیده حس کردی.پالتو وکلاهت روازجارختی آویزون کردی ورفتی دنبال بوی بدشیرگندیده.آه حتماوقتی حواست نبوده آخرای تعطیلی یه بچه پاکت شیرش روترکونده تاتورواذیت کنه.

کارتون روکه انجام دادیدمیریدیکم گردگیری میکنید،سپس علامت《بازاست》رومیزاریدپشت شیشه ومنتظراولین مشتری میمونید.نظرتون راجع امروزچیه؟

اولین مشتری واردشد! یه پسربچه 7،8ساله.چندتاکتاب ازکیفش درآوردوروی میزتون گذاشت،گفت اومده کتاب هاروپس بده.به پشت سرش نگاه کردید؛به خاطربرف چکمه هاش خیس شده بودوباهمون وضع اومده بودداخل مغازه.چیکارمیکنید؟

مشتری بعدی یه دخترنوجوون بود،یه نگاه بهت انداخت ورفت بین قفسه ها،حتی سلام هم نکرد.چندباربهش نزدیک شدی امابازم بی تفاوت بود،انگاراصلابراش اهمیتی نداشتی.واکشنت چیه؟

کتابداراصلی بعدازظهراومد.فقط روزای بازرسی زودمیادوخوش اخلاقه تاامتیازکتابخونه بالاباشه وبیشتربهش حقوق بدن،کاربراش مهم نیست وهمیشه خدابداخلاقه وبه بهونه های بی اهمیت بهت گیرمیده.باهمون اخم همیشگی اومدنزدیکت،یکم فکرکردچون همه چیزبی نقص بودونمیدونست چی بهت بگه.موبایلش زنگ خورد،گفت《تامن تلفنم روجواب میدم بروبرام چایی بیار》ودورشد.چیکارمیکنیدبراش چای میبرید؟

یه مردجوان میادپیشتون ومیخواد یه کتاب اکشن خوب معرفی کنید،واکنشتون؟

داشتیدکتاب های جدیدرودرقفسه هامیچیدیدکه شنیدیدیکی داره رسمادادوقهقه میزنه وآرامش کتابخونه وکسانی که دارن مطالعه میکنن روبهم زده.ری اکشنتون؟

ممنون که تااینجاهمراهم بودی💛 وسوال آخر،نظرت درباره ی شغل کتابداری چیه؟