
Hi guys 🌚🫀
من به دراکو گفتم :« + دارم میرم پیش هری باهاش راجعبت صحبت کنم تو جنگل ممنوعه _ با گرنجر تنها میرید + آره _ نمیتونیم بزارم دوتا دختر شب تو جنگل ممنوعه تنها باشن تا اونجا باهاتون میام برگشتنی هم که پاتاح باهاتونه + ممنون ولی اگه هری ببینتت شر میشه _ زودی میرم + ممنونم دراکو _ خواهش پیشی ملولسه + پس بیا بریم دیر میشه _ بریم
از زبان هارلی :« اونجا که رسیدیم دراکو رفت و بلافاصله هری اومد ( این هری & این هارلی + اینم هرمیون @ ) هرمیون گفت @ هری تو قراره با من حرف بزنی نه با هارلی & اوکی @ تو از مالفوی بدت میاد & آره @ چرا & چون بهم تیکه میندازه خودت هم ازش بدت میاد @راستش دیگه اینطوری نیست & چی ؟ @ هری هارلی و دراکو همدیگه رو دوست دارن & رون بیا بیرون فهمیدم سر کاریه دوربین مخفیه @ سر کاری نیست هری & امکان نداره هارلی از اون خود شیفته خوشش بیاد ، مگه نه هارلی ؟ + راستش من دوسش دارم هری خواهش میکنم بهش یه فرصت بده تو نمیشناسیش & تو هم نمیشناسیش + چرا هری اون پسر خوبیه & براتون متاسفم @+ هری وایستا
(مکالمه ی هرمیون و هارلی) + دیدی هرمیون من میشناسمش قبول نمیکنه _ میکنه یکم زمان میخواد + من میترسم هرمیون _ نترس حلش میکنیم . اون روز داشتم تو سرسرا کتاب میخوندم که یهو دراکو اومد و گفت _ تولد تو کیه + چطور _ بگو میخوام بدونم + ۱۲ می _ مرسی خدافظ + وایستا _ بله + مال تو کیه _ ۱۷ اگوست + اوکی _ فازمون چیه😐 + نمیدونم 😂
چند وقتی بود میدیدم هرمیون و هری و دراکو غیبشون میزنه یهو ولی توجه نکردم یکوچولو سرما خورده بودم . شب دم پنجره نشسته بودم و پتو کشیده بودم دورم ، با یک فنجون قهوه اونم نصفه شبی ، خیلی هوس کرده بودم . تو همین حال بودم که یهو دیدم یه جغد نشست دم پنجره با یه نامه ، نامه رو ازش گرفتم و شروع کردم به خواندن :« هارلی پاتر عزیز شمارو به سرسرا دعوت میکنیم فردا شب ساعت ۹:۰۰ شب ..................................
ذوق کردم چون میدونستم فردا تولدمه و دراکو هم احتمالا به خاطر همین پرسیده بود من بعد خواندن نامه رفتم و خوابیدم . صبح بعد کلاس ها که ساعت شد ۷:۰۰ من حموم رفتم و موهام رو فر کردم (ترفند بافتن و باز کردن😂) یکم آرایش کردم و یه پیرن مشکی قشنگ پوشیدم و رفتم سرسرا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)