اینم از این پارت شاید غروب یه پارت دیگه بزارم:) تا جایی که شد تونستم زیاد بنویسم:/
*از زبون جونگ کوک* توی اینه به خودم زل زده بودم. هر لحظه حرف های میچا توی ذهنم تکرار میشد.+«کی میخوای بزرگ بشی جونگ کوک؟ کی میخوای مرد بشی؟ چرا انقدر از عموت میترسی؟»...نمیتونستم چیزی بهش در مورد تهدید شدنام بگم چون هم از عمو میترسم هم از اینکه درکم نکنه و اوضاع بدتر از این بشه. کرواتم رو برداشتم و داشتم میبستمش. همیشه وقتی پیش میچا نبودم کروات نمیبستم پس الانم نمیبندم. کروات رو روی میز گذاشتم و کت مشکیمو تنم کردم. سمت پنجره رفتم و به صحنه ای که هر کسی بود از دیدنش لذت میبرد اما من نه! همه شاد بودن. همه در حال خوشحالی کردن و رقصیدن بودن. آخه ناسلامتی عروسی دختر ارباب جئونه! ولی من هیچ ریکشنی به اون مهمونی که پایین برگذار شده بود نشون نمیدادم. فقط این عصبانی ترم میکرد. الان میچا داره چیکار میکنه؟ چرا الان نباید من و اون باهم باشیم؟حالا که از دست مین هی راحت شدم دیگه میچا پیشم نیست. نفس عمیقی کشیدم و به طبقه پایین،جایی که اون مراسم مزخرف برگزار میشد رفتم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
38 لایک
هی دختر کجاایییی حالت خوبه؟..
اره خوبم فقط حال نتم زیاد خوب نیست😐
خداروشکر که حال خودت خوبه.. حال نتت هم خوب میشه.فق من به چه زبونی باید بگم داستانو بزاررررررررر!
بابا یکممم به فکر اونایی که منتظرن که داستان جدیدو شروع کنی باش
اول اینو به شکل خیلی قشنگی تموم کن بعدم اونو بزار
باشه زودی میزارم😂
عالییییهههههه بعدییییی
اوکییییییی
وای پارت بعدو بزار
چشم
آنقدر نبودی فکر کردم از تستچی رفتی گریه کردم
چقدر پارت بعد رو طولش میدی خسته شدیم
نت نداریم به خدا😐
پارت بعد 🥺 🥺 🥺 🥺 🥺
چشم
خدا چی پدر جیسونگ رو بیامرزه زد سوجین و آجوما رو کشت (اما دمش گرم خوب بلایی سر مین هی آورد
😂😂😂
خیلی منتظر پارت بعدم😭😭😭😭😭
الان میزارمش
واقعا چرا پارت بعد رو نمیرازی؟🥲💔
ببخشید یکم کار برام پیش اومده بود:)
خواهش اشکال نداره 🙂
پارت بعد چی شد😐
میزارمش
کی ده سال دیگه؟