ببخشید بچه ها نبودم چون رفته بودم توی این اتفاقات اخیر شرکت کرده بودم بعد کتکم زدن و دستم شکست بعدشم یه مشکلاتی پیش اومد که خلاصه نتونستم بنویسم براتون:)
*از زبون میچا* وقتی میا و یوجونگ اومدن عیادت من و مین هی ما با خوشحالی رفتیم پیششون. خوشبختانه گذاشتن همه باهم یه ملاقات داشته باشیم. •«جونگ کوک که فعلا خیلی نمیشه از حال و احوالش تعریفی کرد رفتم جلوی عمارت تا براتون خبر بگیرم دیدم جونگ کوک داره با یکی از گل های توی باغچه حرف میزنه فهمیدم داره درد و دل میکنه خیلی ناراحته!» £«حتما از نبود من ناراحته.» •«امممم داشت در مورد دلتنگیش برای میچا حرف میزد:/ و در مورد اینکه چرا جواب نامه هاشو نمیده.» £«هی شما به هم نامه میدین؟!» +«بعدا در موردش حرف میزنیم...دیگه چی شد؟!» ¶«ارباب جئون هم که فوت شده و جیسونگ شده ارباب جدید عمارت.هر کاری دلش میخواد میکنه تازه همه خدمه های عمارت رو اخراج کرده و مثل اینکه خانواده خودشو اوردن جاشون. اینجور که من شنیدم مادرش سر خدمتکاره!» تمام مدت مین هی سرش پایین و بود و کاملا مشخص بود بابت مرگ پدرش احساس عذاب وجدان میکنه.هیچوقت فکرشو نمیکردم مین هی رو توی همچین وضعی ببینم! •« اوه راستی! همه ارث پدری مین هی به اون رسیده.» £«چیییییی؟!» +«جونگ کوک هم هیچکاری نکرد؟!» ¶«چه انتظاری دارین ازش؟ بیچاره از وقتی میچا اومده اینجا پر و بالش ریخته دیگه جرعت نداره:/ تازه الانم همه قدرت دست جیسونگه هیچکاری نمیشه کرد.» مین هی میخواست یه چیزی بگه که من سریع تر گفتم +«خبراتون عالی بود بچه ها به زودی از این جهنم دره میایم بیرون^^» بعد از این حرفا اومدن و گفتن وقت ملاقات تموم شده و میا و یوجونگ باید برن. بعد از خداحافظی و اینا رفتن.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
حاجی ناموسن مردی
دادش 2 ماه هیچی نذاشتی گناه داریم🥺💜
حاجی اوکیی؟🗿💔
نزدیک دو ماهه هیچی نزاشتی🙂
آیا زنده ای؟
عالییییی ولی لطفا پارت بعددد😂💜
پارت بعد رو بزاااارررر
دوهفته از شب تا صبح تو تسچی که شاید بزاری پارت بعد رو 😂😢
آقا دوهفته شد چرا پارت بعد رو نمیزاری
بعدییییی
تا پارت بعد نگیریممممم اروم نمیگیگیریممممم💔😂
توی بررسیههههه😂😂😂
چقد تو بررسیهههههه
دادا یجوری بذار دیگهههههه
فقط بذاررر