Heart hacker♡p3

نامجون:ببینم چه حس عجیبی دارم شمام دارین؟یا فقط منم.. –مرخصید.. –واقعا؟ –بله ولی هر دو روز یبار بیاین مطب من تا بتونم معاینتون کنم.. –چشم.. کارت رو بهش دادم.. –حتما مراقب خودتون باشید.. دروغ گفتم که لازمه بیاد مطب..فقط شاید میخواستم ببینمش..همین دویونگ:یه روز هم محض احتیاط استراحت کردم و برگشتم سر فیلم.. این‌یو،پسری که باهاش بازی میکردم اول از همه حالمو پرسید:چطوری دویونگ بهتری؟ –بله..شنیدم تو کمکم کردی.. –آره..وقتی دیدم بالا نیومدی نگران شدم و برگشتم..خوشحالم که اتفاقی برات نیوفتاده.

گذر دو هفته‌ای و همراه شدن با احساسات نامجون: حس عجیبی نسبت به اون دختر پیدا کرده بودم.هر دو روز یبار منتظر میشدم تا بیاد و ببینمش..تاحالا این حس و نسبت به کس دیگه‌ای پیدا نکرده بودم.. –من..میخواستم اگر مشکلی نیست شمارو یه شام مهمون بکنم البته اگر ایرادی نداره.. –ببخشید؟شام؟ –بله...

ببخشید؟شام؟ –بله... –بله ولی به یه شرط..که من شمارو مهمون کرده باشم.. –خب اینطوری که نمیشه.. –چرا نمیشه..یه شب مهمون من تا فرداش که مهمون شما باشیم. –آهان پس که اینطور..قبوله😂.. روپوش سفیدمو روی آویز گذاشتم و کیفمو برداشتم.. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت یه رستوران که غذاهای محلی درست میکرد...

کم بود؟شرمندم چون اصلا حمایت نمیشه😐📿 آخر د اوزومه اولدوره جام (آخر سر خودمو میکشم😐📿)