پوچی:))💔
دخترک گروگان گرفته شده بود.چشمانش بسته بود، صدای شلیک می آمد، انگار که پلیسها آمده بودند تا نجاتش بدهند.+الن؟ـــصدا آشنا بود-تویی کارل؟ــــپسرک به سمت دخترک آمد، چشمانش را باز کرد و خیس شدن صورتش را احساس کرد،با سرعت الن را درآغوش گرفت+میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود النـــــــچند ساعت بعد:بیمارستان
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
میشه پارت ۴ هم بزاری؟🥺لطفاااااااااا
خیلی قشنگ مینویسی😔🙌🏻
بعدی کو😞؟❤
نمیدونم
فعلا هیچ ایده ای ندارم
😿
هووو پارت 3💛💛
فدات')💜