
پوچی:))💔
دخترک گروگان گرفته شده بود.چشمانش بسته بود، صدای شلیک می آمد، انگار که پلیسها آمده بودند تا نجاتش بدهند.+الن؟ـــصدا آشنا بود-تویی کارل؟ــــپسرک به سمت دخترک آمد، چشمانش را باز کرد و خیس شدن صورتش را احساس کرد،با سرعت الن را درآغوش گرفت+میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود النـــــــچند ساعت بعد:بیمارستان
-بدنم درد میکنه کارل+درداتو به جون میخرم-خیلی گریه کردم+زیر بارون اشکات غرق میشم-کارل،اون اون منو بو///سید،ن..نمیخوام ردی از بوسش روی صورتم باشه+نقطه به نقطه ی صورتتو میبوسم.فقط از کنارم تکون نخور،باشه؟من پیشتم، پیشتم الن،مراقبتم
از خواب بیدار شد...انگار کل شب رو در قبرستان خوابش برده بود.اشک هایش از چشم هایش ریزش کردن.+انگار تو خواب فراموش کرده بودم که تو از دنیا رفتی الن،این گلا رو میبینی؟هر هفته برات گل میارم ولی سریع خشک میشن،انگار گل ها هم دیگه اشتیاقی به طراوت ندارن،الن من، تو اینجایی دیگه؟کنارم؟بهم قول دادی که روحت همیشه مراقبمه، پس چرا الان اشکامو از رو صورتم پاک نمیکنی؟چرا شونه هات نیستن که سرمو بزارم رو شونه هات و هق هقمو آزاد کنم؟ـــشروع به خندیدن کرد.گریه و خنده اش معلوم نبود
همانجا در قبرستان آهنگش را پخش کرد و هق هقش را آزاد کرد:Darling, don't you weep, there's a place for me, somewhere we can sleep,see you in your dreams!Darling, don't you cry:عزیزم گریه نکنی هااا،بالاخره یه جایی برای من هست،جایی که بتونیم باهم دراز بکشیم، تو رویا ها میبینمت:)))💔-کارل، من اینجا منتظرتم،میدونم که صدامو نمیشنوی،روح من همیشه کنارته،میدونم کارل عزیزم،میدونم دلتنگی حس بد و مزخرفیه،ما هردومون پوچیم،من جسم ندارم و روح دارم، تو جسم داری و روح نداریم،ما هردومون از درون پوچیم:)))💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه پارت ۴ هم بزاری؟🥺لطفاااااااااا
خیلی قشنگ مینویسی😔🙌🏻
بعدی کو😞؟❤
نمیدونم
فعلا هیچ ایده ای ندارم
😿
هووو پارت 3💛💛
فدات')💜