
ناظر منتشر پلیز🤗
💚# روز خدا حافظی...خوب سال خیلی خوبی بود ولی نقشم اصلا پیش نرفت.البته مدارک اندازه کافی هست ولی سنمون کمه...تازه ما جادو کپی هم یاد گرفتیم میتونم خونه رو بگردم اسنادی که نشون میده مامان بیشتر انوالشو به نام بابا کرد کپی کنم...اوف دوباره یادم افتاد...قراره برم مامانو ببینم...هر دفع دلم شور میوفته نکنه بابا نقشه مارو بفهمه؟قراره ۳ روز بمونیم...البته مرینت نقشه خوبی کشیده اخه مامان بابا نینو کمی از ما دور شدن. یعنی خونشونو عوض کردن...هوفف.فلیکس:ادرین تو تا حالا عاشق شد؟ نتونستم خندمو بخورم چنان بلند شروع کردم خندیدن که بنده خدا یک متر پرید هوا. _وای خدا دلم!.. فلیکس ما کلا ۱۳ سالمونه عشق کیلویی چند اخه؟ _ببند بابا! یعنی نشده تا حالایه دخترو ببینی و قلب یهویی بریزه؟ _خوب حالا که فکرشو میکنم اره...ولی فکر نکنم عشق باشه نه؟_ عقل کل یعنی وقتی میبینیش دلت نمیخواد خودشو برات لوس کنه؟بهت لبخند بزنه؟برات بخونه؟ محکم بقلش کنی؟ _هیییی خاک برسم تو میتونی فکر بخونی؟_تو چقدر خنگی دیگه!بابا جان تو عاشقی! _چ...چی؟ _اره عاشقی فکنم وضعت از منم بدتره...اخه دوست ندارم لوس بشه...میدونی.. _یعنی من عاشقش شدم؟ _ها...اهاییی ادرین کجا؟《خوب تبریک میگم بچم از دست رفت😞😂》یعنی چی؟ من عاشقش شدم؟ امکان نداره!مرینت:ادرین!قلبم هوری ریخت پایین...وای الان نه...الان نه خواخش میکنم...دستشو گذاشت رو شونم. _ادرین؟ حالت خوبه؟ چرا رنگ پریده؟ _من خوبم.. _نه اصلانم نیستی.. بیا ببینم...همینجا بشین تا من بیا جوم بخوری کشتمت شی فهم شد؟ _ا...اره.با دو رفت منم فقط نگاهش کردم...چرا؟چرا منو عاشق خودش کرد؟《فکنم تو دلتون عروسی به پا شده😉😂》چرا هر کار میکنه انگار بازم فرشتست؟...نه امکان نداره من عاشقش شده باشم...امکان پذیر نیست.مرینت:بیا اینو بخور حالت جا بیاد..هنوز بعضی ها دارن درسر ناهارو میخورن.
یه اب میوه دساش بود که از داخل لیوان شیشه ای شبیه خون بود.. _اب البالوِ.بیا بگیر دیگه!با لبخندی که رو صورتش بود دلم قنج رفت.《وایی خدا من دارم جر میخورم😂😂🤣》اب میوه رو از دستش گرفتم شروع کردم به خوردن.تا اخر نگاه خیره و سنگینش رو حس کردم. وقت تموم شد با زوق گفت: بهتری؟ _اره...خیلی ممنون. _ادرین وسایلتو جمع کردی؟ _اره. _خوبه...فکر نکنم الان اگه اینو بخونی مشکلی داشته باشه...بیا.از داخل جیبش یه نامه در اورد داد دستم._ این چیه؟ _بخونش خودت میفهمی. نامه رو باز کردم. یه دست خط تو در تو نوشته بود:دخترم مرینت.این نامه رو بده به ادرین.فقط میتونم یک چیز بگم عزیزم...من واقعا نتاسفم که نتونستم در تمام این مدت خبر از ت بگیرم. راستشو بخوای من از پدرت میترسیدم ...هنوزم میترسم ولی این که تو و مرینت اقدر شجاعت به خرج بدین و سعی کنید که اون رو بد نام کنید واقعا تحسین بر انگیزه ..بی صبرانه منتظرت میمونم تا ببینم...مادرت امیلی.کاملا مشخص بود در حال نوشتن گریه کرده به خاطر این که بعضی از کلمات کاملا جوهرش پخش شده بود. _م...میتونم نگهش دارم؟وای خاک بر سرم یعنی انقدر ناراحت شدم؟البته شدم ولی... _اره...دلت میخواد گریه کنی؟بی اختیار یک قطره اسک از گونم چکید. _فکر کنم ....آغوشش رو باز کرد. _هر چقدر که دلت میخواد گریه کن.قبل از این که گریم شدت بگیره خودمو پرت کردم تو بغلش.اشکام بی اختیار میومد...امیدوارم زود تر بتونم ببینمش...امیدوارم زود تر بتونم کنارش زندگی کنم.
𝑀𝑎𝑟𝑖𝑛𝑒𝑡𝑡𝑒❤️#《خوب بگم که رفایم فردا صبح تو قطار》الیا:وای نهههه.کلویی:هورااااااااااا من بردممممممممممممممم.ادرین:نمیشه داد نزنید؟لوکا:به خاطر همین چیزا گفتم بریم یه کوپهای دیگه. نینو:من اصلا از این بازی سر در نمیارم!الیا:پوف بابا همون منچ ادمای معمولیه...فقط اینجا یکم هیجانش بیشتره.مرینت:باور کن منم درک نمیکنم این بازی کجاش قشنگه!فلیکس:باور کن من برم خونه به بابام میگم برام یه دونه بخره! _فلیکس! _چیه خوب خوشم میاد!ادرین:پوفففف بابا جان بسه سرم رفت!که در کوپه زدشد بعدن باز.لایلا:ببخشید ادرین اگراست ....میشه باهاتون حرف بزنم؟_ب...باشه.من الان بر میگردم.همه سر تکون دادن. اون با اون دختر زشته رفت بیرون. الیا:جلل خالق اون با ادرین چه کار داره؟نینو:از اول سال تا حالا کلا شده دم ادرین. مرینت:حس خوبی بهش ندارم!لوکا:منم ندارم...بهش اتمادی نیست.کلویی:اون از خانواده راسی.اونا بیش از اندازه پولدارن و خیلیم مغرور.اونا به اصالتشون میبالن.ولی خوب ما خودمون یکی اصیل ترشو داریم!مگه نه؟از خجالت حس میکرد دارم دود میشم میرم هوا.نینو:فکنم یه ربع دیگه برسیم...لباس عوض کنیم؟ که در کوپه باز شد.ادرین:ایشششش دختره چندش!خوبه کلا ۱۳ سالشه ها! مرینت:چی شد مگه؟_هیچی میگه به فلیکس علاقه داره.میگه اگه میشه باهاش حرف بزنم که...وای خدا!_پوففف خدا چرا به تو گفت اخه! _میدونم شاید چون شبیه همیم!فلیکس:من که اگه به پامم بیفته بهش جواب مثبت نمیدم! الیا:وای عروس خانوم از اون لجبازاست! _الیا! همه زدن زیر خنده.
قطار به ارومی شروع به متوقف شدن کرد.وقت کامل واستاد همه از کوپه زدیم بیرون.داخل جمعیت سعی میکردیم راهمونو باز کنیم.بعد حدود ۵ دقیقه له شدن اومدیم بیرون.گوشه و کنار ایستگاه رو از نظر گذروندم تا چشمم خورد به خاله و مامان که کنار هم ایستاده بودن.فلیکس اونجان پیداشون کردم.با حرفی که زدم ادرین به جایی که داشتم اشاره میکردم نگاه کرد.چشماش برق میز بعد با حالت خندار گفت:واقعا دوتان یا چشمام چپ میبینه؟فلیکس:عقل کل اون که لباس بنفش پوشیده مامان منه!ما باید خودمون از سکو خارج بشیم...ادرین میخوای که...._نه!الان امادگیشو ندارم...بزارید...بزارید برای بعد.بعدم دست کلویی رو گرف و با عجله رفت.مرینت:بیاد درکش کرد...خوب تا بعد منتظر همتوم.با فلیکس از همه خدا حافظی کردیم.نمیدونم اگه مامان میفهمید که تا همین الان پیشم بود قش میکرد صد درصد!

تمام😐😁خوب این عکس بالارو میبینید؟من داستان جدید دارم مینویسم🤗ولی اونو پاک کردم😐اخه میترسید این دفع رد بشه با فاک برم🤐حالا دیگه برید خدارو شکر کنید و دعا کنید بیا اخه الا ۳ ردزه تو برسیه😐فالو:فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدی کوووووووووووووووووووووووو
مامان من داره گوشی ازم میگیره و هنوز پارت جدید نیومده🥲
عالی بود،لطفا اگه تونستی پارت بعد رو بزار🙏🏻
چر هنو ندادی😐
معرفی داستان جدیدی که مینویسی چیشد؟ رد شد؟
اره😐
عررررر عالیییییی بود😍😂😭
مرسی
عالیی تا پارت بعد رو نزاری آروم نمیگیگیریممم
گفتم نت ندارم
عالی بود جوجه 💗🤞🏻
وات😐😂
جوجه 😐
گفتم یک چیز متفاوت بگم
چه خوبعهههه یسگسممسمسسسگیگیمشپپش
چی میگی؟
میگم خوبه دیگه:/
م با شوکرم هستم هاااا😐😐