سلام چطورین عشقای من یکم خوابم میاد ولی امیدوارم بتونم تا آخر بنویسم که فردا صبح منتشر بشه یا همین امشب
....از زبان نویسنده:...تهیونگ اورا روی دست هایش بلند شد دست اش را زیر سر جونگ کوک درست کرد جونگ کوک لحظه های آخرش را میگذراند یون سو رو به تهیونگ گفت:داری چیکار میکنی..جونگ کوک را در بغلش محکم کرد و گفت:میخوام زودتر از این جهنم بیرون ببرمش..یون سو لب زد:و.ولی نمی..حرفش با دویدن تهیونگ از اتاق ممنوعه نصفه ماند ..نگاهی به اطرافش کرد قرار بود از اینجا فرار کنند پس باید قبل از اون آرزویی که همیشه داشت را بر آورده میکرد به سمت میله آهنی که تهیونگ با او جونگ کوک را نجات داده بود را برداشت کمی برایش سنگین بود نگاهی به استوانه های موجود در اونجا کرد روی آن ها زمان شماری بود و اون زمان شمار برای افرادی که هنوز زنده بودند کار میکرد با میله محکم به استوانه ها ضربه میزد استوانه ها می شکستند و هیبرید ها نجات پیدا می کردند سر اش را دور آزمایشگاه ممنوعه چرخاند فقط یک استوانه مانده بود ولی او جونی برای ضربه زدن و نجات پیدا کردن نداشت با قوم های کوتاه اروم به سمت آخرین استوانه میرفت ..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
87 لایک
سلام عزیزم نویسندگی ات واقعا محشره خوشحال میشم اگر توی مسابقه نویسندگی من شرکت کنی توضیحات بیشتر توی. آخرین تست ام هست ❤ممنون میشم پین کنی
-بدنش یخ زد...
-قاتل آبی...
-باورم نمیشه که حتی پلیس ها هم در امان نیستن!
-قاتل آبی چطور تونسته بدن اون بازرس رو منجمد کنه؟
-یا قربانی های دیگش رو...
-به روح اعتقاد داری؟
-روح؟
-روح وال سوار...در موردش شنیدی؟
-روح وال سوار؟ همون داستان بچگی؟
-با لمس هر گناهکاری اون بدنش یخ میزنه.به داستانم سر بزنید
عالی
خیلی قشنگ بود ممنون ولی نفهمیدم اخرش چی شد 🥹🥹🥹🥺🥺
بمولا ازمونم پره این چیزا بود خط میزدم همش😂😂
خیر سرم ازمون فیزیک دارم الان ساعت ۴:۴۱ دقیه ی صبحه و من هیچی نخوندم و شیش میرم مدرسه و هفت ازمون دارم و قراره سر ازمون بنویسم یون سو سامچون جین جمین یونگی هوسوک یونا نامجون تهیونگ جونگ کوک بکهیون گویانگ نامسونگ مادر یون سو مادر یونگی 😂😂 به امید خدا نمیوفتم این ترم رو 😂😂
جرررررر طنز ترین کامنتام داره مال تو میشه خواهر خدایی خیلی سمی😂😂😂
با این روند بخوای پبش بری انشالا به امید خدا ته تهش بیوفتی تابستان و مهمون مدرسه گرمنی باشی😂😂😃
جرررر عالی بودددد
الان ساعت ۱:۰۰ شب هستش ک این داستان رو تموم کردم؛)))
تنکس کیوتم ریدر جدید هستی؟
هعی آره..
خوش اومدی🥰💜
عالییییی
قربونت مرسییی
اجی بهترین پایان دنیا رو داش😭😭😭😭💜💜💜💜💜💜خیلی دوست دارم بیستر از خودم ت قلب تستچی و منی
داشتم گریه می کردمممم تا اخرش رو ب خوبی و خوشی تموم کردی😭💜💜💜💜💜اجی عالیییییی💜😭😭😭😭😭