
سلام گلای تو خونه چطورین بچه ها ساعت ۶ و نیم لایو بیبی بانی مون شروع میشه عررر
از زبان نویسنده: یک هفته ای گذشته بود و از شین هاری هیچ خبری نبود از رفتار یونگی میشد حدس زد که مجنون دخترک داستان شده است ناخن های دستش را می جوید از کودکی این عادت بد را به همراه داشت تا اکنون..دیگر طاقت نیاورد و موبایلش را از روپوش اش بیرون آورد و پیام هایش را چک کرد ولی هیچ نوتیفی از دخترک نیامده بود آن روز بعد از دعوا کوچکی که باهم کردند دخترک بدون سروصدا از آنجا رفت وارد اشپزخانه شد و لیوان آبی را پر کرد و در دست خود گرفت به شفافی آب نگاه میکرد و لیوان را مانند شات تکان میداد بعد از ثانیه ای آهی کشید و دستی در موهای نعنایی خود کشید _دیوونه هم شدم....موبایل از را از روی اپن برداشت و دوباره او را چک کرد لب اش را خیس کرد و ابرویی بالا داد:خودم بهش پیام بدم؟..وارد دایرکت شین هاری شد و مشغول تایپ شد

........

..........

....از زبان نویسنده:لبخندی زد و موبایل اش را روی پا تختی گذاشت و به اطراف اتاق نگاه کرد کمی شوق و زوق داشت آیا این شوق اش بخاطر دیدن مین شوگا بود؟آدمی که کل این یک هفته را گریه کرده بود چطور شده که الان لبخند روی لب اش نشسته و دارد خودنمایی میکند؟ کمی توی فکر رفت مین شوگا گفت اورا میشناسد ولی چطور دست اش رازیر چونه اش گذاشت و غرق در فکر شد شاید عشق آن جور هم که اطرافیان اش میگفتند بد نیست ولی الان اون بین دوراهی گیر افتاده بود چینی به پیشانی اش داد قرار بود هردو کراشش را باهم مقایسه کند:..اول شباهت هاشون.. مین شوگا یا مین یونگی؟...هردو فامیلی شون مین هست چه جالب...هردو مود و پوکر هستن...هردو علاقه زیادی به خواب دارند..هردو حوصله منو ندارند...ابرویی بالا داد و به ادامه حرف اش پرداخت: تفاوت هاشون مین یونگی توی واقعیت هست و هروز میبینمش وبی مین شوگا توی مجاری باهاش دوست شدم .
....دسته گل رز آبی را از خانم مسن گرفت و پول را به ام داد با لبخند گفت:ممنون اجوما..فعلا...در حینی که از گل فروشی خارج میشد اجوما گفت:ممنون پسرم ..برو و به دستش بیار....سوار ماشینش شد و به سمت همان بیمارستانی که وقتی هاری بیهوش شده بود اورا آنجا برده بودند حرکت کرد...با پارک کردن ماشین در پارکینگ بیمارستان از ماشین پیاده شد دفعه ی قبل توجه نکرده بود ولی الان که نگاه میکرد بیمارستان خصوصی و زیبایی به نظر می آمد وارد آسانسور شد و روی طبقه ۵ کلیک کرد آسانسور در کمترین زمان اورا به طبقه پنج رساند و در باز شد یونگی از آسانسور خارج شد و به سمت پذیرش آنجا با قوم های کوتاه راه افتاد ...خانم منشی ابرویی بالا داد و دوباره نگاهی به پرونده های در دستش اش که بیماران یک هفته قبل را نشان میداد انداخت عینک اش را درست کرد و گفت:گفتین شین چی؟..یونگی با لبخند تکرار کرد:شین هاری...منشی نخودی خندید :شین هاری سال هاست که اینجا میاد بیماری جدید حساب نمیشه...اتاق ۴۷ ..سمت چپ راهرو
یونگی با لبخند گشادی به سمت اتاق هاری راه میرفت البته راه که مه درست هست بگیم پرواز میکرد به اتاق ۴۷ رسید نفس عمیقی کشید و دست اش را به سمت دستگیره در برد و به آروم به اون نیرو وارد کرد در نصفه باز شد خواست قدمی جلو بره و وارد بشه که صدای دکتر هاری توی گوشش پیچید همونجا ایستاد تا حرفای آقای جانگ با کراش تازه جوونه زدش تمام شود ........آقای جانگ رو به هاری کرد و گفت: ۲ ساعت دیگه اولین جلسه درمانت شروع میشه اون وقت اون پسره غریبه رو دعوت کردی...من نمیگم با کسی دوست نشو ولی دوست مجازی میتونه بهت آسیب بزنه..میخوام یکم امید برای مقابله با سرطانت داشته باشی تو جای دختر من هستی همون قدر با ارزش همون قدر مهم ولی سعی کن توی واقعیت دوست پیدا کنی نه توی مجازی هرچی بیشتر توی مجازی باشی بیشتر بهن آسیب میرسه..سرطان خون فقط اومدن به بیمارستان نیست تو باید از لحاظ فکری هم امید داشته باشی به این که زنده میمونی مگرنه بیماری پشت بیماری...هاری از روی تخت اش بلند شد و جلوی دکتر ایستاد:اشتباه میکنید مجازی خونه من هست اونجا تنها جایی هست که میتونم خودم باشم و من اینو دوست دارم دوستای اونجا شاید در واقعیت نبینمشون ولی عاشق همشون هستم و همشون برام مهمن و حتی اگه ترکم هم کنن من براشون ناراحت میشم حتی بیشتر واقعیت لطفا به دوستای مجازی من توهین نکنید دکتر جانگ.....و این دو متوجه یونگی ای که پشت در خشک شده از چیزایی که شنیده نشدند
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
*ذوق
داوش گلم منم یه دیوونم تعجبی نیس خوشملم
راستی احساسات درونت خیلی قشنگه
خیلی خوب بود 💗💗💗💗💗
منم مث تو فقط توی مجازی خودمم 🥲
گود عالی بعدی
قربانت
بد جایی کات کردییی...
پارت بعدیییییی
چشم 😊😊😊
اوکی ولی اسلاید اخر...🥲
خب اولا که من اصن نمیرم.دوما دیگه از این حرفا نزنیاااا.ما همیشه باهاتیم
سوما تو کرم دارییییی؟؟؟؟؟؟هاری بفهمه یونگی و شوگا یکین که سکته رو زدههههههه.البته خودم اینو میخوام😐
اگر ترکم کنی خودم میام خونتون موهات و میگیرم برت میگردانم تستچی....اوکی هاری سکته کنه شما میدوستین؟ ببینین من از اینن کامنت هاتون برای پارت آخر تصمیم میگیرما همتون میگین هاری بدبخت رو بکش
نهههه.نکشیششششششش.گوناه دارههههههههه
ابجی جون منم مث توام دوستای مجازی خیلی بهتر از اونایین که تو واقعیتن اونا فقط بلدن موقعس که شادی پیشت باشن من از طرف دوستای واقعیم خیلی اسیب دیدم😞😐خیله خب حالا بیا فاز فیلما نریم 😂
نه خداروشکر سرطان ندارم راستش من آدم خجالتی و استرسی هستیم و میکنم اصلا با دنیای واقعی اوکی نیست💜💔💜
خیلی ممنون میسو🥰🥰🥰💜💜😊
منم دیوونم اجی عادیه😂😂
هعی دیوانه ای هم درد داره
اره اجی جان😂
خب خب دیشب وقت نکردم اومدم پر کنم تستت الی جان👀
😂😂😂