
خب خب ببخشید دیر شد من این داستان رو دارم تموم میکنم و کلا مینی داستان بود. فقط اینکه برید توی نظرسنجی بگین از کی داستان بنویسم و دوستون دارم بایی
(1 ماه بعد) ا.ت و شوگا نامزد کرده بودن و خیلی خوشحال بودن ا.ت خیلی با اعضا راحت و خوب بود و خوشحال تا اینکه یه روز...
شوگا:(با داد)یعنی چیی ها میفهمی چی داری میگی من عاشقشم نمیتونم ولش کنم بفهم لعنتی بفهم(اینجا نویسنده اشتباه کرد و نوشت نامزد بودن نه ازدواج کردن 🙂😂) پی دی نیم:تو از وقتی که با ا.ت هیت میگیری بفهم کمپانی داره افت میکنه باید ازش جدا بشی شوگا:اما.. پی دی نیم:به خاطر اعضا شوگا شوگا محکم کوبید به میز و عصبی از اتاق خارج شد اعضا که منتظرش بودم با قیافه عصبی شوگا مواجه شدن جین:چی شده شوگا:هیچی چیزی نیست پی دی نیم بهش گفته بود به اعضا چیزی نگو ... (از زبان ا.ت) چقدر دیر کرد نمیخواد بیاد براش سورپرایز دارم شوگا آومد خونه و درو باز کرد ا.ت با خوشحالی رفت جلوش و گفت:سلام چقدر دیر کردی بیا بشین باهات حرف دارم شوگا:خستم ولم کن و رفت تو اتاقش ا.ت که تعجب کرده بود گفت:حتما خسته الان براش غذا میبرم غذا رو گذاشت تو سینی و رفت در اتاق
در زد ولی جوابی نگرفت درو باز کرد و رفت تو شوگا:مگه اجازه دادم که اومدی تو ها ا.ت :(خیلی آروم)برات غذا آوردم (اینجا باز نویسنده سوتی داد😪 گفتم یه ماه ولی ۱ سال ازدواج کردن😂🗿) شوگا بلند. شد و محکم زد زیر سینی اوت تعجب کرده بود و خیلی آروم اشک میریخت شوگا: گمشو بیرون از زندگیم گمشو بیرون ازت متنفرممممم اوت میفهمی متنفرم ا.ت:خیلی آروم اشک میریخت و رفت به کوله پشتی برداشت و سریع از خونه زدم بیرون....
(2 سال بعد. .....
ا وا تموم ما چهارشنبه میخواییم بریم تهران بعد اونجا فک نکنم بتونم داستان بنویسم پس تا قبل چهارشنبه تمومه این داستان باباییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من چیزی نمونده ⁴k شم و امروز..
⁴¹ نفر انفالوم کردن؛ واقا به هیجام
نبود ول واقا انقد انفالو تو یه روز
عصاب آدمو عصبی میکنه؛ مایلید
حمایتم کنید تا چششون کور شه؟!
بک میدم-
بعدی
عالی
ولی واقا ⁴¹ نفر تو یه روز زیادیه-
نخوندم ول دومین لایک؛