فقط یک بار نگاهم کن!پارت 38

ملودی : این صدا برای کلویی بود . یک شنل روی صورتش کشیده بود . کلویی ! ■ می تونم باهات حرف بزنم ؟ ♡ نه! ■چی؟! ♡کلویی من و تو از هم متنفریم! معلوم نیست میخوای چه بلایی سر خم بیاری!■ملودی..... شنل روی سرش رو کشید پایین و گفت : حالا چی؟ وحشت کردم ! نصف صورتش سوخته بود!♡ این .... این چه سر و وضعیه؟ ■چیز خاصی نیست ! ♡ یعنی چی چیز خاصی نیست ؟ شنل رو بکش رو سرت ! ■ باشه! ♡ بیا بریم کوچه ■چشم ؟ ♡ کلویی تو از کی اینجوری شدی؟ ■ همه چیز رو بهت میگم♡ نفس عمیق بکش و این بطری آب رو بگیر . بطری رو سر کشید .■ گذشته ی من قابل گفتن نیست ♡ چرا اومدی سراغ من ؟■ این بلایی که سر صورت من اومده سر صورت تو هم میاد . شب میخواهی یکدفعه با بوی سوختن بلند میشی و میبینی همه جا آتیش گرفته و بعدش تنها چیزی که برات جا میزاره یک صورت سوخته با بدن سوخته هست . بدنم از این بدتر سوخته ♡کی این بلا رو سرت آورده ؟■ این اصلا مهم نیست ! ملودی من با این صورت نمی تونم به زندگی ادامه بدم . از سایه خودم وحشت دارم احتمالا تا 3 یا 4 روز دیگه پیشتون نیستم! ♡ تو که پول داری جراحی کن!

■ من الان نمی تونم حرف بزنم ولی یک خواسته ای ازت دارم ! ملودی لطفا من رو ببخش و بهم یک فرصت بده برای جبران اشتباهاتی که داشتم . برای تمام چرت و پرت هایی که گفتم . برای تمام گند هام ! برای اینکه اریک رو ازت گرفتم ! ♡ کلویی به نظرت یکم دیر نیست ؟ ■ م..ملودی! ♡ گذشته رو قابل تغییر نیست مگه نه ؟ یادت هست اون شب تو بیمارستان بهم چی گفتی ؟ ازم معذرت خواهی کردی ولی نمی دونستم اون عذرخواهی مظلومانه در حقیقت یک تله بود ! ■ من جبران میکنم ! ♡کلویی ما دیوونه ایم مگه نه؟ ■ دیوونه ؟ ♡ سعی می کنیم تو این دنیا قدرت به دست بیاریم ولی می بازیم . زندگیمون رو می بازیم و احساساتمون رو قربانی قدرت می کنیم. وقتی تو تاس رو اشتباه انداختی از اول معلوم بود که عاقبت کارت چی میشه ! کلویی تو اشتباه بازی کردی اگه دنبال فرصت میگردی باید کمک حال یک بازیکن باشی تو خودت دیگه بازیکن نیستی ! ■ هستم ! کمک حال تو هستم همه کار برات میکنم ملودی! التماست میکنم ! لطفا ! ♡من نمی تونم ببخشمت بعد از اون زخم ها نمی تونم . میخوام سکوت کنم و از اینجا برم! ■ملودی من یک چیزی دارم اگه بهت بگم باورت نمیشه ! ♡ برام مهم نیست ■ اما....♡ کلویی من دوست تو نیستم من فقط یک بازیکن فرعیم که تا 3 ماه دیگه توی صفحه بازی نیست !

با قدم ها آهسته دور شدم. میخوام این 3 ماه رو سکوت کنم!می تونستم آهنگ بخونم ؟ جلوی خونه اریک ایستادم و واردش شدم . کیفم رو انداختم یک گوشه و روی میز نشستم . دستم هام رو مشت کردم و هر چی می تونستم رو به زبون آوردم : We were 17 years old when we learned the meaning of hatred هفده ساله بودیم که معنی تنفر را یاد گرفتیم You crushed my feelings تو احساساتم را خرد کردی You ignored my heart قلبم را نادیده گرفتی And I cursed you every night in my heart و هر شب در دلم به تو لعنت فرستادم I used to smile every time we saw your face هر بار که تو را می دیدم لبخند می زدم But this smile is for mocking ولی این لبخند برای مسخره کردن بود You fell in love with me and I tell you we are just friends تو عاشق من شدی و بهت گفتم ما فقط دوستیم You were showing me your burning love عشق سوزان خود را به من نشان می دادی But I ignored it اما من آن را نادیده گرفتم You did everything for meتو همه کار برای من کردی And I left you because of the lies of those around you و من به خاطر دروغ های اطرافیان تو را ترک کردم I survived all this time with your memoryمن تمام این مدت رو با خاطره های تو زنده موندم When I came back, you had forgotten me وقتی برگشتم فراموشم کرده بودی At that moment, I realized how much I lied to myself همون لحظه فهمیدم چقدر به خودم دروغ گفتم I stood beside you with misfortune با بدبختی کنارت ایستادم But you will leave me اما تو مرا ترک خواهی کرد I am a victim of my own lies من قربانی دروغ های خودم هستم

اشک گوشه چشمم رو پاک کردم ¥ این آواز بی نظیر بود بانو ملودی ! ♡ لورا ؟ □ ما هم هستیم . مایا و اریکا بودن کنارشون اریک ایستاده بود . ♡ از کی اینجایید؟ □ ساعت ها ملودی وقتی دیدیم تو اومدی بی وقفه خوندی ♡ من میخوام تنها باشم .....آقای رستر میشه قرار با اون وکیله رو کنسل کنید ؟ از پله ها رفتم بالا ! بدون ایستادن دویدم بالا. در اتاق رو بستم و به خودم تو آیینه نگاه کردم . این من نبودم! اریک چطور تو تونست این بلا رو سرم بیاره . میخواستم سرم رو محکم بزنم به آیینه که چیزی توجه ام رو جلب کرد ! یک دفتر صورتی گرد و خاک رفته . خاک روش رو تکاندم . روی جلد نوشته بود : خاطرات جیکوب میرکیز!!!!!!!!!!!!! این دفتر اینجا چیکار می گرد ؟ روش رو باز کردم و شروع کردم به خوندن . بیشتر کار های روزانه و درمورد مادرم بود همینطور که ورق می زدم از یک صفحه رد شدم که پاره شده بود برگشتم به اون صفحه . صفحه رو کامل خوندم : 25 می 1999 بعد از مدت ها رزماری رستر رو دیدم ، اون خیلی نسبت به قبل ازدواج پیرتر شده ! اون تنها کسی بود که بعد تیم راز من و میلدرد رو می دونست قول داد جعبه رو به موقع برسونه اما........ بقیه اش پاره بود ! رزماری رستر ؟ مادر اریک ! سریع کیفم رو برداشتم و دفتر خاطرات رو گذاشتم توش . پله ها رو سریع اومدم پایین . اریکا گفت : حدس بزن چی شد......اما من زدم بیرون و شروع کردم بدو بدو کردن !

رزماری الان باید تو کافه دارک لاو باشه! ورود من به اونجا ممنوعه ولی برام مهم نیست ! اینقدر سریع می دویدم که به نفس نفس افتاده بودم. مردم منو به هم نشون می دادند . من می تونستم بیشتر حقیقت رو بفهمم .، گاهی از اریک ممنونم اگه اون نبود من اینجا نبودم . {قسمتی از فیلم نوار ویدیو ها :من نمیتونم بدون جیک دوام بیارم......مردم از دروغ چی نصیبشون میشه؟.........من نمیخوام سایه این ع.و.ض.ی بالا سر دخترم باشه ........این گریه ها کار اونه....می جنگم تا حقم رو بگیرم }صدای مامانم تو سرم اکو میشه . به خودم اومدم دیدم یکی پا به پام میدوید . اون کلویی بود! ■ ملودی وایسا ! ♡ کلویی. ....من الان. ...نمی تونم وایستم ■منم نمی تونم به دویدن ادامه بدم ♡تو اصلا چرا دنبال منی ؟ ■ میخوام یک چیزی بهت بگم ♡من وقت ندارم !■ زیاد وقتت رو نمیگیرم . جلوی کافه دارک لاو استپ کردیم ♡ کلویی تو چی داری به من بگی ؟ ■.........♡می دونستم فقط می خوای وقتم رو تلف کنی !■........♡چرا ساکتی ؟ .....من میرم ■ تصادف اریک زیر سر میراندا بود !

آنچه خواهید دید : چطور ممکنه......من اشتباه کردم.......بیخیال دیوونه .........چه بامزه!.......اون تو این فاز نیست ........ مری داری چیکار میکنی ؟........چطور دلت اومد ؟....... همینطور که تو دلت اومد