
هِلو گایززز ، امیدوارم خوشتون بیاد:)

زیر درخت نشسته بود و همونجور که هدفونش تو گوشش بود کتاب میخوند ، بعد گذشت چند دقیقه به خودش اومد. هیچی از متن کتاب متوجه نشده اصلا موضوع کتاب چی بود؟انگار خیلی تو خاطراتش غرق شده بود ، خاطرات تلخ و شیرین ، برای مثال همینکه رویا هاش داشتن به حقیقت می پیوستن ، دوباره تو خاطراتش غرق شده بود که دستی روی شونش نشست و یکدفعه همه خاطراتش از جلو چشماش محو شدن. آروم به سمت عقب برگشت. از چیزی که میدید تعجب کرده بود......
روی مبل نشسته بود و دستش زیر چونش بود ، بی حوصله به بقیه نگاه میکرد. جین مشغول ظرف شستن بود ، نامجون کتاب میخوند ، شوگا لیریک آهنگ جدیدشو مینوشت ، تهیونگ با یونتان بازی میکرد ، جونگ کوک گیم بازی میکرد و جیهوپ عکسایه جدیدش رو تو اینستاگرامش پست میکرد. از نگاه کردن به بقیه خسته شد و گفت:من حوصلم سر رفته همتون دارین یه کاری انجام میدین ولی من هیچکاری ندارم که بکنم جین:یاااا پس چرا حوصله من سر نمیره؟ اگر خیلی حوصلت سر رفته بود میومدی این ظرفارو میشستی که دستایه هندسامم چروک نشن جیمین:من ظرف بشورم؟ظرفایه شامو من شستم امروز نوبت خودت بود هیونگ جین:هم ظرف بشور هم آشپزی کن هم سرت غر بزنن.....
کلافه نگاهش رو از جین گرفت و به نامجون خیره شد جیمین:هیونگ تو خسته نمیشی انقدر کتاب میخونی؟ نامجون:نه جیمینا من از کتاب خوندن لذت میبرم جیمین:آدم حوصلش سر میره من نمیدونم به چیه کتاب علاقه داری نامجون:تو نمیفهمی جیمینا نگاهش رو از نامجون گرفت ، خب نفر بعدی قرار بود کی باشه؟آها جونگ کوک جیمین:کوک قراره بزودی کور بشی جونگ کوک با تعجب به جیمین نگاه کرد و گفت:چرا هیونگ؟ جیمین:چون همش سرت تو اونه با گفتن این جمله حواس جونگ کوک پرت شد و جمله گیم اور با صدای بلندی تو خونه پخش شد جونگ کوک:هیونگ همینو میخواستی؟بیا باختم جیمین خندید و گفت:من بخاطر خودت میگم بانی کوچولو

خب حالا باید چیکار میکرد؟ جیمین:من واقعا حوصلم سر رفته چرا هیچکس توجه نمیکنه؟ جین:بزار برات یه جوک بگم همین جمله کافی بود تا اعضا با پشیمونی بهم نگاه کنن جیمین:نه هیونگ غلط کردم حوصلم سر نرفته جین:حالا بزار اینو بگم ، میدونی وقتی ماکارونی ها زیاد بخورن چی میشه؟نودل میکنن(خنده های شیشه پاک کنی)جیمین:چطوره بریم پارک؟ نامجون نگاه عاقل اندرسفیهی بهش انداخت و گفت:ما بزرگ ترین بوی بند جهانیم بعد تو روز روشن بریم پارک؟شوخیت گرفته؟این از مزایایه کتاب خوندنه که بهت گفتم ذهنت باز میشه نه اینجوری مثل الان ، میدونی اگر بریم تو خیابون چی میشه؟ جیمین:چرا انقدر شلوغش میکنی؟میریم ته پارک که خلوته هیونگ تروخدا بریم دیگه لطفا تهیونگ که تا اون لحظه ساکت بود گفت:راست میگه یونتان هم یه آبو هوایی عوض میکنه جونگ کوک:فکر کنم حوصله منم کم کم داره سر میره بریم؟ نامجون لبخندی بهشون زد و گفت:باشه برید آماده شید جیمین با خوشحالی خندید ، نامجون رو محکم بغل کرد و گفت:مرسی هیونگگگ نامجون هم متقابلا بغلش کرد:خب دیگه بسه برو حاضر شو.....

(داخل پارک) همینجوری داشتن قدم میزدن و باهم بحث میکردن که شوگا گفت:یه لحظه دهنتونو ببندید ، چقدر حرف میزنید جین:صدای آهنگ میاد ، چقدر شبیه بِست آف میه نامجون:راست میگه ، ولی از کجاس؟ تهیونگ نگاهی به اطراف کرد و چشمش به دختری افتاد:عه اونجارو ، فکر کنم اونه جیمین: آی کیو اینکه به فکر کردن نیازی نداشت مگه آدمه دیگه ای هم هست؟ تهیونگ با عشوه روشو اونور کرد و گفت:شما هیچوقت هوش منو جدی نمیگیرید جین:چطوره صداش کنیم؟ نامجون:به نظرت با صدای بلند آهنگ متوجه میشه؟ جونگ کوک:پس بیاید بریم پیشش همگی باهم به سمتش رفتن ، نامجون آروم به شونه دختر زد......
{همهٔ انسانها نقصی مشابه دارند: برای زندگی انتظار میکشند، چرا که جسارت تکتک لحظهها را ندارند. چرا اشتیاق کافی صَرف هر لحظه نکنیم تا ابدیّتی از آن بسازیم؟ همهٔ ما فقط زمانی یاد میگیریم زندگی کنیم که دیگر چشمانتظار چیزی نیستیم، چرا که نه در اکنونِ زنده، بلکه در آیندهای دور و مبهم زندگی میکنیم. نباید برای چیزی جز ندای بیواسطهٔ لحظه انتظار کشید. باید بدون آگاهی از زمان منتظر بمانیم. بدون "اکنون" رستگاریای در کار نیست.} 📕 بر قلههای ناامیدی ✍🏻 #امیل_چوران
اینم از پارت اول:)شرایط پارت بعد؟شرایطی نداره فقط لطف کنید حمایت کنید همین💗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میخوام پارت 3 رو بزاااارررر
خیلی قشنگ بود 🥺
لطفا پارت بعد رو بزار 💜🍂
مرسی لاولی💙
حتما میزارم💗
خیلی عالیییییی بود
مرسی💙امیدوارم بقیه هم خوششون بیاد:)
کتاب خونی؟😂🤍
آره ، خیلی کتاب میخونم
مشخصه😁
خیلی قشنگ نوشتی
قلم روونی داری
موقع خوندن آدم خسته نمیشه
مرسیییی خوشحالم که خوشت اومده💗
قربونت
ادامه بده🤍