
Hi 🥺🫀✨
گفتم :« مالفوی کجاست پرفسور دامبلدور _ تا الان بالای سر شما منتظر بود تازه رفت لباسش رو عوض کنه و بیاد شما ۱۴ ساعت هست که بیهوش هستید ایشون تازه رفتن بعد ۱۴ ساعت انتظار . من خیلی تعجب کردم . وقتی چشمم به اسنیپ خورد دیدم چشماش پر شده یکم تعجب کردم آخه اسنیپ همچنین آدمی نبود ، همینجوری که تو شُک بودم صدای دویدن شنیدم سرم رو برگردوندم دیدم دراکو داره میاد از اونجایی هر دقیقه یه آدم دیگه میشد انتظار آمدنش رو داشتم .
گفت :« حالت خوبه هارلی ؟ _ آره فقط سرم خیلی درد میکنه چند ثانیه اول که بهوش اومدم پرفسور دامبلدور رو نشناختم ولی الان خوبم . دیدم تمام دست هام خراش های عمیق برداشته ( روی استخوان تیز ماهی ها افتاد همون هایی که توی تالار اسرار دیدیم همون هایی که باسیلیسک میخورد) گفتم :« دراکو دیگه هیچ چیزی از تحقیقات معلوم نیست .
که دیدم دراکو چند تا برگه جلوم گذاشت و گفت :« وقتی خانم پامفری داشت پاهات رو بخیه میزد منم تند تند اینا رو نوشتم نمیخواستم زحمت هایی که کشیدی هدر بره . من ازش تشکر کردم و چشمام رو بستم خیلی سرم درد میکرد . بعد از چند روز از اونجا مرخص شدم و دیگه خودم سر کلاس ها میرفتم ( تو دوران مرضیش هرمیون براش درس ها رو توضیح میداد و هری مشق هاش رو مینوشت
از اینکه حالم خوب بود خیلی خوشحال بودم . چند باری پیش مارتل نالان میرفتم اون روز باهاش دوست شده بودم . برای اینکه دلم براش میسوخت خیلی تنها بود . و اما کویدیچ ، من حمله ی تیم گریفیندور بودم و دراکو و هری جستجوگر . به لطف من بدون اسنیش طلایی ، گریفیندور برد . خیلی خوشحال بودم وقتی داشتم از زمین خارج میشدم سرم یهو گیج رفت و افتادم . دراکو پشتم بود و گرفتم و گفت :« حالت خوبه _ آره خوبم سرم گیج رفت _ باید بریم پیش خانم پامفری _ بریم یا برم _ تنها که نمیتونی بری من تا اونجا هم همراهیت میکنم .
خیلی خوشحال بودم وقتی داشتم از زمین خارج میشدم سرم یهو گیج رفت و افتادم . دراکو پشتم بود و گرفتم و گفت :« حالت خوبه _ آره خوبم سرم گیج رفت _ باید بریم پیش خانم پامفری _ بریم یا برم _ تنها که نمیتونی بری من تا اونجا هم همراهیت میکنم . دراکو که داشت حرف میزد هری اومد گفت :« لازم نکرده خودم میبرمش . هری دستم رو گرفت و کشید و ناخنش کشیده شد روی زخم های دستم و دوباره پ.ا.ر.ه شد و خ.و.ن اومد از دستم . هری هول کرد و گفت :« معذرت میخوام هارلی _ اشکالی نداره اوکیم . دراکو گفت :« خیلی تاثیر گذار بود پاتاح دستمو آروم گرفت گفت بیا .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
موفق باشی فالویی فالوم کن