
Silam ♥️✨🫀
هری گفت :« هارلی من باید برم خیلی مواظب خودت باش . منم ب.غ.ل.ش کردم و گفتم :« نگرانم نباش داداشی برو دیرت نشه . هری که رفت . دراکو داشت بهونه میآورد که نریم . همینجوری که داشت حرف میزد یهو هلش دادم تو اون چاهه . بعدشم خودم پریدم . افتادم روش ولی سریع بلند شدم گفتم :« ببخشید . خوش بختانه اونجا هنوزم بوی گند اسکلت ماهی میداد .
به دراکو گفتم :« خوب دفتر چه رو بده شروع کنیم به نوشتن . _ چیزه _ چیه _ من دفترچه رو گذاشتم رو سکو بعدش که هولم دادی اون بالا جا موند _ عالیه اوف _ پَر و جوهر که داری _ آره اونا تو جیبم بود _ خدارو شکر _ بیا ولی میخوای کجا بنویسی ؟ از زبان هارلی :« آسین های دراکو رو بالا زدم و شروع کردم به نوشتن _ ممنونم پاتاح ( با پوزخند ) _خواهش ملفوووی .
بعد از پر شدن دست دراکو پر و جوهر رو دادم به اون تا بنویسه رو دست من . دست های هر دوتامون سیاه شده بود آنقدر که نوشتیم . رون هم که بهش گفته بودیم ساعت ۵ بیاد برای اینکه بیارتمون بالا با کمال تعجب یادش نرفته و اومد .
خلاصه اول دراکو رفت بعدش هم من . من که داشتم از طناب بالا میرفتم دستم لیز خورد و سر افتادم پایین (۳۰ متر سقوط کردم ) و فقط صدای دراکو رو میشنیدم که با خنده میگفت :« حالت خوبه پاتاح و بعد چشام بسته شد ( فکر نکنید خیلی ج.ذ.ا.ب.ه. ها هارلی مثل اسکول ها با کله خورد زمین 😂 ) چشمام رو که باز کردم دیدم پروفسور دامبلدور ، هری ، پرفسور مک گونگال ، پرفسور اسنیپ ، پرفسور لوپین ، هرمیون ، رون ، هری ، جرج ، فرد ، جینی ، لونا ، نویل ، ریموس و جک اسپارو ، و ... بقیه هم نمیشناختم اونجا تو بیمارستان هستن بالای تخت من . گفتم :« من کجام ؟ اسنیپ :« خانم پاتر شما برای تحقیق با آقای ملفوی به تالار اسرار رفتید و آسیب جدی دیدید .
دامبلدور :« البته الان حالتون کاملا خوبه . هری :« خوبی عزیزم خیلی نگرانت بودم . سرم رو به علامت تایید تکون دادم و هری گفت :« این چند وقت چرا اینقدر بلا سرت میاد ؟ منم به علامت ندانستن شونه هامو بالا انداختم و خندیدم 😂 ولی بدنم انگار شکسته بود درد میکرد ، وقتی کامل دور و برم رو نگاه کردم دراکو رو ندیدمش با خودم فکر کردم چقدر مغروره اگه این بلا سر اون میومد من بالای سرش منتظر میموندم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)