پرونده ی مین یونگی

درود. بچه ها امروز ی داستان نوشتم با ژانر پلیسی امید وارم خوشتون بیا💙🤌

داستان از اونجایی شروع شد که ا/ت داشت روزنامه‌ی صبح رو میخوند و درحالی که با قهوه اش روی مبل راحتی لم داده بود چشمش به ی خبر افتاد خبر یک پرونده ی عجیب و غریب بود که پلیس ها جزیاتش رو نوشته بودن.. اون بعد از خوندن خبر فورا به اداره ی پلیس رفت و نظر و پیشنهادش رو داد! چند روز بعد توی روزنامه اسم خودش رو دید که پلیس ها ازش بخاطر کمک در حل پرونده تشکر کرده بودن! اون جا بود که استعداد خودش رو یافت!. ___________________________ با اشتیاق گفت: ی دقیقه بهم گوش کن! این ی پرونده ی جالبه! و دوستش با بی حوصلگی و خمیازه جوابش رو داد: عااا بست کن ، تمام زندگیت شده پرونده های مختلف.. + مجانی ک کار نمیکنم! پول میگیرم.. _میای فردا با سارا و رز بریم استخر؟ + نه. _ چرا؟ _________________________________ صبح از خواب پاشد و سمت کتابخونه حرکت کرد، وقتی رسید ی کتاب توی قفسه های خاک خورده به چشمش خورد! + چی..کتاب پرونده ی ناتمام! کتاب رو باز کرد و محتویاتش رو خوند: مین یونگی ملقب به شوگا به همراه دوست خود لوکاس دز●دی و جر●م های زیادی مرتکب شدن، این جا به مهم ترینشان می‌پردازیم؛ شماره ی یک: دز●دیدن تابلوی نقاشی چهارصد میلیون دل●اری در موزه ی فرانسه . این دز●دی به قدری پیشرفته بود ک هنوز کسی متوجه ی روش کار اون ها نشد! ... حدود بیست دقیقه گذشت و ا/ت سمت فروشنده اونجا رفت و گفت: میتونم این کتاب رو بخرم؟ بنظر میاد این کتابی باشه ک نخواین بفروشینش. _ نه خانم ا/ت میتونین این کتاب رو مجانی بگیرین ، شاید کسی تونست پرونده مین یونگی رو حل کنه. + قیمتش چقدره؟ _۱۷ دل●ار

چند روز بعد در حالی ک روی تختش لم داده بود پیامی براش امد: اخبار رو خوندی؟ + کدوم اخبار؟ _مین یونگی دیگه! + نه جدیده؟ _ اره، دارن ی کارایی میکنن ، پلیسا دنبالشونن! + چ جالب. _ پلیس ها بهت پیشنهاد ندادن این پرونده رو حل کنی؟+ نه هنوز. از روی تخت بلند شد و از پنجره بیرون رو نگاه کرد، هوا افتابی بود؛ تصمیم گرفت بره پارک تا کمی قدم بزنه ! ساعت ۷ شب بود ک برگشت خونه، توی اینترنت دنبال پرونده مین یونگی گشت و دربارش خوند و زیر لب گفت: این پلیسا دارن چیزیو از ما پنهون میکنن!

امید وارم خوشتون امده باشه، مایل به پارت بعد؟ لایک کنید و کامنت بزارید برای پارت بعد..:)