
Hi🌚🫀✨
از زبان هارلی :« منم دیگه سر کلاس ها نگاش نکردم تا کلاس اسنیپ ، اون منو دراکو رو تو یه گروه آن انداخت و اون روز به زور باهم صحبت کردیم . فردا صبح پرفسور مک گونگال گفت چون دست من شکسته کنفرانس راجعب یک بخش هاگوارتز بمونه برای یک ماه بعد که من کامل خوب بشم .
طی اون یک ماه حتی یک کلمه هم باهم صحبت نکردیم تا اینکه یه شب با هری دعوام شد اونقدر گریه کردم که چشمام کاملا قرمز شده بود خیلی حالم بده بود . از رخت خوابم بلند شدم و رفتم توی برج ستاره شناسی و توی بالکنش و گریه کردم .
داشتم خفه میشدم . یهو یکی دستش رو گذاشت روی شونم و گفت _ خوبی پاتاح + آره فقط ... هیچی ( با گریه ) _ بهم بگو + من فقط روز خیلی بدی داشتم . داشتم گریه میکردم که یهو نشست پیشم و سرم رو تکیه داد به شونه اش و گفت
:« میتونی راحت باشی من به کسی چیزی نمیگم . من لُپام گل افتاد و گفتم + ممنونم مالفوی _ دراکو صدام کن لطفاً+ ممنونم دراکو _ بهم بگو چی شده + هری نمیخواد منو ببینه _ اشکالی نداره بیا من ببینمت هر روز (از زبان هارلی :« یعنی از این حرف منظوری داشت ) + دراکو _ جانم ( از زبان هارلی :« یهو سرم رو از شونش برداشتم گفتم چی گفتی ؟ ) _ هیچی گفتم بله . ( از زبان هارلی :« دوباره سرم و گذاشتم رو شونش و گفتم ) + تو تک فرزندی _ آره + به نظرت خوبه _ نه خیلی تنهام + اگه خواستی میتونی با من درد و دل کنی _ ممنونم پاتاح + خواهش ملفوووی 😂
_ راستی هارلی دستت بهتره ؟ + آره دیگه کاملا خوب شده ، یه سوال تو برای چی بیرون بودی _ یه جوری احساس خفگی داشتم (از زبان نویسنده :« چون کراشت در خفگی بود 😐😂) + آهوم راستی باید برای کنفرانس آماده بشیم . ( از زبان هارلی :« با دراکو داشتیم برنامه ها رو میچیدیم که من یهو وسط خوابم برد وقتی بیدار شدم تو خوابگاه اسلترین بودم دیدم دراکو روی تخت بقلی خوابیده بود ، اون هم اتاقی نداشت احتمالا دیشب که خوابم برده اوردتم اینجا .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)