
Hi🎻🪲🌼
فردا با هاگرید کلاس داشتیم . منم اول سال به عنوان مبصر کلاس حیوانات انتخاب شدم و هاگرید قبلاً منو با هیپوگریپ ( باک بیگ یا کج منقار 😐 ) آشنا کرده بود حتی باهم سواری هم داشتیم من کاملا دیگه باهاش دوست شده بودم . اون روز کلا پیش هاگرید وایستاده بودم و خیلی احساس غرور میکردم به عنوان مبصر کلاس 😂 که هاگرید گفت هری بیاد برای سواری با باک بیگ . قرار شد منم باهاش برم چون تجربه ی سواری داشتم . با هری خیلی بهمون خوش گذشت و کلی از خوشحالی جیغ و داد کردیم . وقتی رسیدیم پیش هاگرید و بچه ها ، هاگرید هری رو از پشت باک بیگ آورد پایین منم خودم پریدم و رفتم پیش هری و هاگرید .
هاگرید ازمون پرسید کار روز اولم چطور بود ، داشتیم صحبت میکردیم که یکی صداش نزدیک شد و گفت :« تو اصلا هم خطرناک نیستی درسته ؟ غول زشت ------- . هاگرید داد زد هی ملفوی ، منم گفتم برو عقب دارکو ولی نرفت و همینجوری اومد جلو ، اون لحظه میدونستم اگه مالفوی زخمی بشه به باباش میگه و باک بیگ رو میکشتن ، برای همین بدون اختیار پریدم جلوی دراکو و سپرش شدم و حس کردم دستم شکست چشام از درد دیگه باز نمیشد ولی میشنیدم هاگرید گفت :« هارلی رو بکش عقب مالفوی این حیوون رم کرده . حس کردم بوی سیب سبز اومد و یکی بغلم کرد و رفت عقب ولی همچنان چشمام باز نمیشد .
وقتی باک بیگ رفت عقب هاگرید و بچه ها اومدن بالای سرم . آروم آروم چشام رو باز کردم دیدم توی بغل دراکو افتادم خواستم خودم و جمع کنم ولی نتونستم واقعا درد داشتم فهمیدم بوی سیب سبز از دراکو بوده خوب راستش خیلی خجالت کشیدم ولی چشامو کامل باز کردم . دراکو داشت میلرزید وقتی تو بغلش بودم میتونستم اینو حس کنم که دستش هاش هم یخ کرده بود و نفس نفس میزد . هرمیون از بالای سرم گفت :« هاگرید دستش خ.و.ن.ر.ی.ز.ی. داره باید ببریمش بیمارستان . هاگرید هم گفت :« وظیفه ی منه ، من معلمم . هری هم داشت با عصبانیت به مالفوی میگفت :« همش تقصیر توعه مگس مزاحم برو کنار . ولی دراکو اصلا گوش نمیکرد و حواسش به من بود . وقتی از درد از چشمام اشک اومد دیدم دراکو همین طور که من بغلش بودم پاشد و دوید سمت هاگوارتز .
همه هم از پشت داد میزدن صبر کن ولی اون نفس نفس میزد و میدوید . منم چشمامو بستم دوباره . بعد چند دقیقه حس کردم که دیگه گرمی تن دراکو نیستش چشامو باز کردم و دیدم رو تخت پیش خانم پامفری هستم و دراکو روی تخت روبه رویی نشسته و کل هاگوارتز روبه روم وایستادن و دارن نگاهم میکنن . دراکو وقتی دید بیدار شدم بغض کرد و گفت _ حالت خوبه + آره خوبم _ من متاسفم + مشکلی نیست بالاخره مبصر شدن سختی های خودش رو داره . که یهو هری داد زد :« همش تقصیر توعه مالفوی ، حالا دستش شکسته میخوای چیکار کنی . ( از زبان هارلی :« دراکو برای اولین بار از خودش دفاع نکرد و به دست من نگاه کرد و بغض کرد ) هری گفت :« بهتره بری تا چشم بهت نیوفته مالفوی . از زبان هارلی :« دلم برای دراکو سوخت بعد حرف هری همه به دراکو گفتن بره بیرون ، ولی من گفتم که ...
بایییی 😑🍂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)