
سلام برابچ 🫂💙
هرمیون گفت:« بالاخره رسیدیم هاگوارتز . من که داشتم از ذوق میمردم از قطار دویدم بیرون و گفتم :« وای از اونی که فکرش رو میکردم بزرگتر و قشنگ تره . وقتی وارد قلعه شدیم یه خانم قد بلند اومد جلوی ما و گفت :« سلام بچه ها ، من پروفسور مک گونگال هستم از آشناییتون خوشبختم , شما امسال به هاگوارتز اومدین که با جادو آشنا بشید و ... پروفسور مک گونگال بعد صحبت هایش راجعب جادو و گروه ها به اتاق بالای پله ها رفت تا کلاه گروه بندی رو بیاره .
ما منتظر پروفسور بودیم که یکی از سمت چپ گفت :« پس پاتر ها به هاگوارتز اومدن من توجه ام بهش جلب شد . اون پسره داشت با هری صحبت میکرد که من از یه سال بالایی پرسیدم اون کیه . (نویسنده:« کاش اول اسم خودش رو بپرسی بانوی گ. ی. ج 😂😂😂) اون دختره جواب داد :« اسمش دراکو مالفوی ، بهتره طرفش نری چون بسیار آدم خودشیفته ای هستش (نه بابا 😐)
من ازش بابت اطلاعات تشکر کردم 😂 و به صحبت هری و دراکو چشم دوختم که دراکو به هری گفت :« من مالفوی هستم ، دراکو مالفوی . بعد حرف مالفوی رون یه پوزخند زد و سرش رو تکون داد و دراکو رو به روت گفت :« بهتر از تو هستم ویزلی دهاتی . هری از حرف مالفوی عصبی شد و دوستی اون رو رد کرد . منم اصلا باهاش صحبت نکردم .
وقت گروه بندی بود . بچه دونه دونه روی صندلی میشستند و کلاه میگفت :« گریفیندور ، هافلپاف ، ریونکلاو ، اسلترین . هری و رون و هرمیون رفتند گریفیندور . نوبت من شد و کلاه گفت :« تو هم مثل برادرت انتخاب سخته اما دلیل سخت بودن انتخاب گروه تو با برادرت فرق میکنه ، ولی اممم ............ گریفیندور . رفتم و پیش هری نشستم که دیدم مالفوی داره به من نگاه میکنه و اخم کرده ، منم که کاملا منتظر ، برگشتم و به شوخی زبونم رو درآوردم و خندیدم . بعد این کار من یه پوزخند زد و روش رو کرد اونور .
خدانگهدار 😂✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)