چه می شد اگر...P2

رفتن تو اتاق.سوجین:چند بار بهت گفتم نپر بهش! بابا داره شوخی میکنه چرا جدی میگیری! ا.ت.:مامان من شوخی سرم نمیشه!اصن چرا این تنه لشو گرفتی! سوجین:درست صحبت کن! ا.ت. :هروقت اون درست صحبت کرد به روی چشم!

نویسنده:بعد ا.ت. رفت تو اتاق خودش و وسایلشو ریخت تو چمدونش. چمدونشو جمع کرد و لباس بیرونی پوشید و راه افتاد. سوجین:کجا داری میری تو!؟ ا.ت. :جایی میرم که لیاقتمو داشته باشن! بعد درو محکم پشت سرش بست.

سوار ماشین شد و رفت و توراه هی داد میزد:تو منو هیچوقت دوست نداشتی! انقدر گریه کرد تا سرش درد گرفت. و از شدت سردردش.... کارش به بیمارستان کشید.

وقتی بهوش اومد و هنوز منگ بود دید:یکی از دکترایی که داشت برانکار رو هل میداد میگفت:زود باشید! زود باشید! بدویید! افراد زیادی دورش جمع شده بودن. و ا.ت. دوباره از هوش رفت. وقتی برای بار دوم به هوش اومد.مامان و باباشو بالاسرش دید که دارن باهم دعوا میکنن.

اسلاید اضافه😶