♥
همون لحظه نگهبانی که مثا قرار بود مراقب من باشه مث جت از اتاق زد بیرون و درم قفل کرد کمی نگران شدم ولی به روی خودم نیاوردم ا. ت : خب سلام اقای مین 😏 یونگی : و اسم شما ؟ ا.ت : کیم ا.ت هستم ولی میتونی ا. ت صدام کنی یونگی : خوب خانم ا. ت بیا یه بازی کنیم ا. ت : چه بازیی؟ یونگی جرعت یا حقیقت؟ ا. ت : اممم حقیقت یونگی : حست به اینجا بودن چیه؟ ( منظورش از پیش یونگی بودنه ) ا. ت : بزار قبل از جواب دادن من ازت یه سوال بپرسم تو حست از دیدن من چیه یونگی : چه سوال جالبی همون حسی که تو الان داری ا. ت : اونوقت اگه حس من ترس از اینکه پیشتم باشه یعنی توام ترسیدی 😏🤔 یونگی : نه نه نه کاملا برعکس تو نترسیدی که پیش یه قاتلی تو از این میترسی که چه بلایی سرت بیاد
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالییی🦋
مرسیی
خواهش
این از رمانای من صدددددهزززززززاااااااارررررر برابر بهتر و قشنگ تره ❤❤❤❤❤❤
چی میگی رمانای تو فوقعلادن این به گرد پاشونم نمیرسه
پارت.... بعدو.... بزا
اومده
مرسی
پارت 3 داره اپ میشه!
عالی بود
ممنون ♥🌹
بعدییییییی
اوکیییییی
بعدییییئیی
اوکییییی
بعدي پليززز
حتما