سلام چطورین خوبین چه خبرا لایک و نظر یادتون نره ممنون♥♥♥♥♥♥
از زبون آنجلیا.....من و لوکاس داشتیم میرفتیم مدرسه که یهو خودمو توی یه کوچه پیداکردم که یهو بیهوش شدم وقتی بهوش امدم دیدم از دیوار زنجیر به دستو پاهام آویزونم که دیدن لوکاس به یه صندلی زنجیر بود گفتم لوکاس....لوکاس .....گفت نترس من پیشتم گفتم تو حالت خوبه گفت اره نگران نباش که یه مرده رو دیدم گفت خیلی دوستتو دوست داری گفتم تو کی هستی گفت من پدر دوستت پادشاه خون آشام ها و دشمن شما گفتم پدر دوستم؟گفت اره پدر لوکاسم گفتم برای چی پسرتو عذاب میدی گفت چون اون به من خیانت کرده و بخاطر تو فرار کرد گفتم خوب بجاش منو بکش من دشمنتم بعد گفتم راستی چطوری دوشمن شدیم؟
......
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
داستانت خیلی خوبه
فقط یه مشکل داره😐
خیلی اتفاقات زود زود میوفته
مثلا سریع از اونجا فرار کردن بعدش شد دوسال بعد بعد با هم اشتی کردن بعدش فرداش میخوان برن خرید😂
اون تیکع ای که گرفتنشون حداقل باید یه پارت میشد😂
ولی خب ژانر داستانتو دوس دارم✨
عالی بود آجی منتظر پارت بعدی هستم 😊
حتما♥♥♥♥♥♥♥
چقدر من دنبال این داستان میگشتم عالی بود 👏👏👏
ممنون♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
عالیبود
بعدیروزودیبزار
ممنون حتما♥♥♥
سلام
عالی بود❤️
پارت بعدی رو زود بذار
منتظرم
ممنون از تست خوبت 🌹
پارت بعدی رو موخام 🥺
ممنون عزیزی♥♥♥♥♥♥