The mirror pt 16
(ویو تهیونگ)
ساعت 8 شب بود و من تو ماشین بودم تا برم یونا رو از سرکار برسونم هتل. بعضی روزا کارامو زودتر انجام میدادم تا بیام و ببینمش. گوشیم زنگ خورد، جی وو بود.
تهیونگ:بله؟
جی وو: تهیونگ تو از یونا خبر نداری؟
تهیونگ: مگه سرکار نیومده؟
جی وو : نه امروز اصلا ازش خبری نیست.
تهیونگ : منم ازش خبر ندارم.
جی وو : باشه.
و قطع کردم. حرکت کردم سمت هتل که برم ازش بپرسم چرا نرفته سر کار. بعد از چند دقیقه رسیدم جلوی هتل. پیاده شدم و رفتم در زدم... اما کسی درو باز نکرد.. دوباره در زدم ولی درو باز نکرد. برگشتم تو ماشین. یه زره نگران بودم برای همین زنگ زدم به کای...
(ویو یونا)
هوا آبی بود و داشت تاریک میشد. دوساعتی میشه اینجا نشستم و خیره به آبم. هوا سرد بود. زانوهام و بغل کرده و نوک دماغم قرمز شده بود، اما الان فقط میخواستم اینجا باشم. دور از همه، اولش خیلی گریه میکردم برای همین چشمام قرمز شده بود و صدام گرفته بود. دوباره بغض کردم اما ایندفعه، چشامو بستم و لبخند رو لبم بود. اشکام پشت سر هم میریخت رو گونه ام. نمیدونم چرا لبخند میزدم، ولی شاید برای این بود که دلم برای خودم میسوخت، خسته بودم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
عالی بود ولی لطفا بیشتر بنویس💛💜 یه داستان دیگه هم بنویس کار ت عالیه.
چقدر جیمین رو مخه تو رمان😹
ولی اون صحنه خیلی قشنگ بود🙂🥺
خیلی قشنگ بود:))💜
ممنون
تا پارت بعد نخونیم آروم نمی گیگیریم
آخی😂
:)
عااییییییییییییییییییی
مرسیی
عالیههههه
لاولیییییییییی💗
مرسیییی