صدای‌ویالون‌در‌باران‌قشنگ‌است²

سلام دوستان و فالورهای عزیز داستان "راز زیبای من" فعلا متوقفه و اینو ادامه میدم این داستان به احتمال زیاد 10پارت داره و بعد اگر دوست داشته باشید راز زیبای من رو حتما ادامه میدم.

صدای‌ویالون‌در‌باران‌قشنگ‌است² (موضوع این پارت:موجودات ماوراطبیعی) سه سال بعد 《 14آوریل روز یکشنبه》 ×پس یادتون باشه حتما چک نویس هاتون رو با طرح سوال پر کنید اینطوری میتونین به هدفتون برسید شماها جوونین و وقت برای زندگی شما بسیار فراوانه از طعم شیرین زندگی خوب استفاده کنید شاید زمانی برسه که این طعم شیرین به تلخ تبدیل بشه و شمارو از زندگی محروم کنه. =استاد میشه بپرسم چرا برای ما وقت زیاده؟! ×خب البته شماها همتون شاید به سن قانونی رسیده باشید ولی از نظر من همتون خام و بی تجربه اید و این خوب نیست من بعنوان استاد فیزیک شما و یک انسان با تجربه بهتون میگم که سعی کنید از زندگی بهترین هارو تجربه کنید حتی اگر نشه تو تلاشتو بکن تا تلاش نکنی کسی برات بستنی نمیگیره تو باید از یکنفر بستنی بخوای تا برات بستنی بگیره درسته؟! =اهوم بله ×خب بریم سراغ یه چیز جالب که جدیدا زیادی توی اینترنت پخش شده و سوالی زیادی راجبش پرسیده میشه این زنگ مربوط به درس نیست ....موجودات ماورالطبیعی! وجود دارن؟....خب از نظر من دارن ...از آثار هاشون هم باقی مونده، برای فرض مثال ومپایر ها و ارواح راستش خودم وقتی بچه بودم چندباری داخل خونه ارواح دیدم و میترسم!هنوزم ترسش در وجودمه ....موجود بعد که خیلی وایرال شده و جای جالبش اینه دانشمندان نتونستن بفهمن چیه و اسمش چیه و موحود جدیدیه که با شکله انسان پیش ما زندگی می کنن ولی از درون موجود غیرانسانی ای هستن چیزی که من دیدم میگن خیلی خطرناکن ولی من این حس رو نمی کنم! @میگن آدم می خورن چطوری فکر می کنین خطرناک نیستن؟ ×برای اینکه اگر خطرناک بودن تا الان یک انسان روی زمین وجود نداشت اون ها گونه هایی زیادی هستن و اگر خطرناک بودن به قول شما مارو میخوردن پس جای نگرانی ای نیست ...خب نشونه هایی که ازشون تحقیق شده این بوده که از نور بسیار خوششون میاد و بر خلاف اون تاریکی رو نمیپسندن برای همین میگن تا قبل غروب آفتاب اونها داخل خیابون پر نمیزنن

+این دروغه ×چطور میتونی بگی دروغه +دلیل دارم ....اونها از تاریکی قایم نمیشن از بارون قائم میشن صدای رعدوبرق اونها رو اذیت می کنه به عبارتی میترسونه مشکلی با قطره ی بارون ندارن با رعدوبرقش اذیت میشن ....و اونها انسانن ولی ذاتشون قسمتی از ماوراطبیعیه اونها مثله شماها زندگی می کنن، عاشق میشن، بچه دار میشن و ما.....ما نمیتونیم اونارو قضاوت کنیم ×آنا شاید راست بگی ولی احتمال داره و جای تعجب اینجاست تو از کجا اینارو میدونی؟ انا دوباره دستاش به لرزه میوفته سرجاش میشینه کلاهشو بیشتر پایین میکشه ÷باز این عجیب غریب ترسید معلوم نیست چشه _کم داره ٪روانیه با خوردن خطکش چوبی روی میز همه با سکوتی سرشون رو سمت استاد برگردوندن ×خیلی خب خوب درس بخونید بچه ها امتحان هاتون رو باید بگم از دم خراب کردین (خنده) _ای واییی استاد جذابمون میشه لطفا بهمون نمره بدین لطفاًااا ×بچه ها من از اول سال بهتون گفتم اگر ببینم تلاش دارید می کنید بهتون کمک می کنم ولی وقتی تلاشی درونتون نمیبینم احتیاجی به کمک من نیست وسایلتونو جمع کنید خسته نباشید ٪خسته نباشید استاد ^خسته نباشید استاددد کیفمو برداشتم از کلاس بیرون رفتم یدونه آبمیوه از تو دستگاه گرفتم سوار ماشین شدم راه افتادم.توی راه توی این فکر بودم 'انا چطور این همه مورد رو راجب اون موجودات میدونست!' ماشین رو داخل پارکینگ پارک کردم وارد ساختمان شدم دکمه ی آسانسور رو زدم بازم بارون هرسال همینطوری بارون میباره دلم برای اون نوازنده ی زیبا تنگ شده شده لبخندی کم رنگ زدم وارد آسانسور شدم طبقه ی 3 رو زدم توی آینه آسانسور به خودم نگاه کردم چرا انقدر منتظرم اون حتی دیگه به تراس نمیاد تا بنوازه چی میگی اون دیگه نیست،عشق اولت نیست از اون روز که از نزدیک دیدمش دیگه نیومد تا الان فک کنم دوسه سالی گذشته اون الان کجاست آیا اونم میتونه یکی از اون موجودات باشه؟!

پایان🌚🫀دوستان من نه لایک می خوام نه کامنت لایک نشانه ی علاقه ی شما به داستان منه و کامنت نظر تورو به من میگه ممنونم که وقت گزاشتی و خوندی پارت اول داخله اکانته بای بای👋🧸🫀