6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Argos انتشار: 2 سال پیش 63 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت ۳ و ۴ رو با هم دارم ثبت میکنم اگه این زودتر منتشر شد فعلا نخونیدش...
بالا رو بخون لطفا... اسلاید بعد داستان شروع میشه..
سلاحش رو به سمتم گرفت و شلیک کرد.. با پریدن به سمت بالا جا خالی دادم (از چی داری صحبت میکنی؟) _(خودت بهتر میدونی!) دوباره و دوباره شلیک کرد.. بعضی از حملات رو با شمشیرم دفع کردم و از بقیه جاخالی دادم.. مسئلهی مهم این بود که نه من بلد بودم چطوری درست از یه شمشیر استفاده کنم و نه اسپیک میدونست با سازش باید چیکار کنه.. در حالی که من و اسپیک داشتیم تلاش میکردیم از حملات متعدد اون شرور جون سالم به در ببریم، بریجت یا فعلا بهتره بگم مولتی موس یه جا نشسته بود و فقط داشت تماشا میکرد.. خطاب بهش گفتم (بد نیست یه کمکی هم بکنی ها!) بعد خودم به آب تبدیل شدم و پشت سر شرور دوباره خودم شدم.. با مشتم بهش ضربه زدم.. کمی جا خورد و به سمت جلو تلو تلو خورد.. اسپیک سریع اومد و تفنگش رو گرفت، اما با شکوندنش هیچ چیزی از اون خارج نشد..
شرور خندهای شیطانی کرد (واقعا فکر کردی به این سادگی میتونی شکستم بدی؟) با ضربهی پا من رو به سمت دیگهای پرتاب کرد.. سریع بلند شدم و دوباره به سمتش رفتم.. داد زدم (از قدرتت استفاده کن..) بعد صدای اسپیک اومد که میگفت ( (((بگم میگفت شانس دوباره؟😐 میگم من فقط انگلیسیشون رو بلدم😑خب انگلیسی مینویسم خودتون بگیرین دیگه...))) Second Chance) بعد دستش رو گرفتم و بردمش یه گوشه (تو همینجا بمون تا من...) سر و کلهی شرور از بالا سرمون پیداش شد.. با کنایه داد زدم (مولتی موس جان خیلی لطف میکنی که کمکمون میکنی ها!) بعد با اسپیک به جای دیگهای دویدیم.. داشتم سعی میکردم از حملات اون شرور جون سالم به در ببرم تا فقط بتونم نقشهم رو برای اسپیک توضیح بدم..
در حین دویدن گفتم (برو یه جا قایم شو.. اگه اتفاقی افتاد زمان رو برگردون.. من هم میرم سراغ ابر شرور) بعد ایستادم.. درحالی که اسپیک هنوز به حرکتش ادامه میداد.. رو به شرور کردم و به سمتش دویدم.. جا خالی دادن از حملاتش خیلی سخت بود.. در نهایت حملاتش رو تشدید کرد.. دستش رو داخل کیفش کرد و سلاح دیگهای در آورد و در نتیجه تعداد گلولههاش بیشتر شد.. در همین حین که من داشتم سعی میکردم گلولههاش رو دفع کنم اون مدام به من نزدیک تر میشد من نمیتونستم هیچ کاری در این باره بکنم.. صدای شرور رو شنیدم که می گفت (من پلانتیفم.. شاکیم به همهی ظلمها و همهی دروغها.. کاری میکنم که هرکس ظلمی کرد خشکش بزنه.. کاری میکنم درس عبرتی بشه.. کاری میکنم تاوان پس بده.. و تو.. تو هم یکی از اونهایی که باید مجازات بشن..) فاصلهش با من خیلی کم شده بود..
شمشیرم رو گرفت و اسلحهش رو نزدیکم نگه داشت.. اسپیک باید یه کاری میکرد، وگرنه ما میباختیم.. و بعله! پیداش شد.. ولی نه اونطوری که من انتظار داشتم.. اومد و از پشت ضربهای به پلانتیف زد و بعد دستم رو گرفت و از اونجا دور شدیم.. بهش گفتم (چرا از قدرتت استفاده نکردی؟) گفت (نمیتونم..) ایستادم (چرا؟) دستش رو سمتم گرفت و گفت (معجزه گر رو نگاه کن! داره نابود میشه.. و همینطور مال خودت..) راست میگفت.. ترکهایی روش افتاده بود.. نگاهی به معجزه گر اژدها انداختم.. گفتم (حالا باید چیکار کنیم؟ چرا این اتفاق دوباره داره میافته؟) صدایی از سمتی اومد.. صدایی مهیب و ترسناک.. سرم رو برگردوندم (ببینم اونجا خونهی ما.. نبود؟) اسپیک سری تکون داد.. خیلی سریع به اون سمت حرکت کردیم..
وارد اتاق شدم و بعد از تبدیل شدن به حالت اصلی دنبال میراکل باکس گشتم.. اما نه... هیچ چیز نبود.. هیچ اثری از اینکه قبلا چیزی به اسم میراکلس اینجا بوده وجود نداشت.. دستم رو به سمت گردن بردم تا میراکلس اژدها رو احساس کنم.. اما اون هم اونجا نبود.. به آدرین چشم دوختم و نگاههامون به هم گره خورد.. بعد نگاهی به فضای بیرون انداختم.. نه! خبری از اون شرور نبود.. پلانتیف رفته بود.. شاید از بین بود.. و یا شاید فرار کرده بود.. مطمئناً گزینهی اول خوشایندتر بود.. دلم میخواست به این قضیه خوشبین باشم، اما اگه اتفاق بدی درحال رخ دادن بود، فقط خوشبین بودن کافی نبود.. به سمت در اتاق برگشتم و چهرهی متعجب و در عین حال نگرات پدر و مادرم رو دیدم که اونجا ایستاده بودن.. ببینم اون چند وقت اونجا ایستاده بودن؟ یعنی چقدر از ماجرا فهمیده بودن؟
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
در مورد نتیجه سوء تفاهم نشه😑
پارت آخر نبود...
عالی بود🥺
ج. چ: 28 🤧
بازم اینبار شانس اوردم چون یه حساسیت دارم که اجازه نمیده شارژم کم باشه 😂💔
😂❤بازم خوبه
ج.چ: ۸۸😐😭
نهههه پارت اخر بوودددد؟؟؟؟
نه بابا😅
خوبه🗿
عالللییی
مرسی😄