🤫زندگی عجیبم 🦋

پشت در یه مرد خیلی گنده بود که در رو از قصد شکسته بود . من پشت هری قایم شده بودم و دستش رو گرفته بود و به اون مرد نگاه میکردم . اون خودش رو معرفی کرد ‌و ...(چیزایی که تو فیلم دیدیم) بعد آشنایی با هاگرید به سمت موتورش رفتیم و سوار شدیم

هاگرید تو راه همه چی رو برامون تعریف کرد (پدر و مادرمون)(ولدمورت) (هاگوارتز) و ... بعد مارو به یه جایی به اسم کوچه ی دیاگون برد تا خرید هوایی که لازمه رو بکنیم بعد از پول گرفتن از بانک و خرید کردن به سکوی نه و سه چهارم رفتیم ‌‌. (آرزومون)🥺🥴

هاگرید از ما خداحافظی کرد و گفت:« فقط کافیه سکوی نه و سه چهارم رو پیدا کنید . این رو گفت و دوتا بلیط به ما داد و غیب شد . من پرسیدم :« مگه میشه سکوی نه و سه چهارم داشته باشیم ؟ هری گفت :« میریم ببینیم . دست برادرم رو گرفتم و دوتایی رفتیم .اونجا همچنین سکویی نبود تا اینکه یه خانم به نام مالی ویزلی به ما کمک کرد وارد سکو بشیم . من موهام فر خورده بود از تعجب که چطور ممکنه همچین چیزی (از چیزای جلوتر خبر نداری)😂😂😂 سوار قطار شدیم .

ما با رون آشنا شدیم و تو یک کوپه نشستیم . و بعد از خوردن کلی برتی بات و شکلات قورباغه ای در به صدا در اومد یکی گفت :« وای خدا تو هارلی پاتری ؟ اول تعجب کردم بعد یاد حرف هاگرید افتادم که گفت :« ممکنه بچه از دیدنتون خوشحال شن‌ و تعجب کنن😂😂😂

خب دیگه بسه خدا نگهدارتان 😂😂😂