
های ممنونم که از داستانم خوشتون اومد اینم پارت دوم♥️😂
از رو تختم پا شدم هوا تاریک شده بود با سروصدای پایین کنجکاو شدم از روی تختم بلندشدم درو نیمی باز کردم چقدر شلوغ بود کلی آدم رفت و آمد نی کردن انگار جشن بود.از توی کمد یه پیرهن کوتاه نارنجی که تا بالای زانو هام بود رو تنم کردم کفش هارو پاهام کردم آرایش ملایمی کردم توی آیینه به خودم زل زدم .انا:هی درست شکله یه....بدبخت یتیم.(خنده)از اتاق بیرون رفتم همه خیلی باکلاس شیک بودن همه ی پسر هاهم دستشون توی دست یه دختر بود. رفتم طبقه ی پایین از بالا شلوغ تر بود ولی قسمت استراحت کای دختر جمع شده بودن نزدیکش شدم که پسری رو دیدم که همه ی دخترا داشتن باهاش بگو و بخند میکردن چهره ی کشیده بی نقصی داشت درست مثله یک نقاشی زیبا و جذاب بود
خنده هایی دندون نما میکرد ولی نمیشد صداشو توی اون جمعیت شلوغ بشنوم با حس دستی روی شونم به خودم اومدم .رز:استراحت خوب بود به مناسبت اومدن تو و پدرت یه مهمونی کوچیک برگزار کردم و اونم پسرمه برادرت.با چیزی که گفت هم خوشحال شدم هم ناراحت ..خوشحالی اینکه میتونم با کسی که روش کراش زدم هرموقع بخوام نگاش کنم و ناراحتی اینکه برادرمه و چیزی بیشتر ازش نمیتونم ببینم انا:ممنون ولی این مهمونی زیاری کوچیک نیست منو تحت تاثیر قرار داد اوو چه عالی .رز:خداروشکر از خودت پذیرایی کن پسرم دخترا زیاد بهش میچسبن و چون مهمونن نمیتونه از خودش دورشون کنه سرش خلوت شد حتما میاد تا باهات آشنا شه.انا:بله حتما ممنونم رفتم روی کاناپه نشستم شاخه ی انگوری از تو میوه ها برداشتم و با تماشا کردن اون فرد جذاب میخوردم .
حوصلم سر رفته بود و سروصدای اونجا رو مخم بود.بلند شدم از عمارت بیرون رفتمانگار حیاط پشتی داشتی رفتم توی حیاط پشتی و با تاب سفید طنابی خوشگل مواجه شدم با خوشحالی بدو بدو روش نشستم ....چقدر خوب بود بهتر از این نمیشد ولس چیزی که بد بود اینکه من بلد نیستم خودمو هول بدم خندم گرفته بود چقدر من بچم خندیدم با صدای یکی قطع شد.(الاراااا) الارا؟ سرمو برگردوندم امون قرد جذاب تهیونگ بود داشت به من اشاره می کرد من الان نیستم انگار با شوکی نزدیکم شد.تهیونگ:تو...تو..واقعا خودتی.انا:ببخشید من آنا هستم خواهر ناتنی شما اشتباه گرفتین.انگار اینگه پریشون بشه و بزور بخنده دستاشو توی جیبش کرد با خنده گفت.تهیونگ:اووو خوشبختم منو ببخشین
#تهیونگ:)رفتم توی حیاط دختری با موهای حالت دار و سفید پوست که در حال خندیدن بود رو دیدم اون الارا بود ...باورم نمیشه بدو بدو رفتم طرفش بلندشد اون روحشه؟؟؟؟ واقعا باورم نمیشه توی خیال بودم که با حرف طرف دلم لرزید آنا؟ خواهرم ولی چطور اون الاراعه همچیش شبیه اونه آخه مگه میشهه) انا:خب....من 19سالمه.تهیونگ:منم 21 ..بشینین هولتون بدم .با خوشحالی روی تاب نشست چرا عینه الارا خندهاش حتی الارا هم توی سن 19سالگی از پیشم رفت. فتم پشتش دستامو روی طناب گذاشتم هولش میدادم .
خب اینم از این😂🧸امیدوارم خوشتون بیاد.شرایط برای پارت بعد 12لایک🙂🧸اگر خوست بیاد کامنت بزاری نیاد هم نمیزاری پارت بعد احتمالا فردا بعدازظهر بزارم🫂❤اگر شرایط انجام شده باشه🤹👋بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههههه
بعدیییییییییی
سلام مرسی عزیزم ولی فعلا اینو ادامه نمیدم داستان بعدی رو اگر خواستی بخون "صدای ویالون در باران قشنگ است" فعلی اینو ادامه میدم🧸♥️
باشه
ولی اگه خواستی ادامه بدی بگو
💜💜💜
وای سلام 🙃من عاشق داستانت شدم😍 ادامه پیلیز🍡🍡
عزیزم مرسی که خوندی خوشحالم خوشت اومده🧸🫀حتما
تا پارت بعد نخونیم آروم نمی گیگیریم
بله بله متاسفانه شرایط انجام نشده🙃😂♥️
هعییی
عالییییی بود💗💗🥺🥺بخاطر من زود بزازشش🥺🥺🥺🥺
تنکصصص چشم حتما فعلا شرایط انجام نشده🤡😂
پارت بعد •-•💕
اولین کامنتتت
تنک بیب تو بهترین طرفدارمی🫀🤍🙃
•-•💕ذوققق
😂🧸🫀
عالی بود پارت بعد لطفا 💜🫂✨🥺
چشم حتما