زندگی عجیبم

این اولین تست من هست امیدوارم خوشتون بیاد داستان راجعب هارلی پاتر هستش و اتفاق هایی که توی هاگوارتز می افته و اون باهاشون روبرو میشه🥺🦋✨

اول پاییز بود مثل همیشه خاله پتونیا سر میز غذا داشت قربون صدقه دادلی میرفت (قربون صدقه داره اخه) من و هری هم داشتیم خودمون رو سرگرم می کردیم با تمیز کردن خونه خاله پتونیا لحن همیشگی گفت بیاید غذا بخورید حالا این غذایی که میگفت پس مونده غذای دادلی خان بود 🤢

من و هری با بی میلی به سر میز رفتیم و شروع کردیم به غذا خوردن که عمو ورنون با صدای کلفتش گفت :« هری پاشو نامه هارو بیار . من که مشغول غذا خوردن بودم دیدم هری به یکی از نامه ها خیره شده 🤫

ولی هری خیره غرق نامه بود که دادلی نامه رو از دستش قاپید و به عمو ورنون داد و با لحن روی مغزش گفت :« بابا ، بابا ، هری یه نامه داره . هری با صدای بلند می‌گفت اون نامه برای منه بدین به خودم . عمو ورنون گفت:« کی برای تو نامه می‌نویسه موش کوچولو . هری بغض کرد و گفت اسم من پشته و رفت به اتاق من هم پشتش رفتم و سعی کردم اونو از سرش بندازم ولی نشد .(چرا یکم تلاش کنی میشع) 😂

من و هری اون شب تو فکر نامه بودم که خوابمون برد . صبح از خواب بلند شدیم شنیدم عمو ورنون می‌گفت :« یعنی ممکنه اون یه جادوگر باشه . منو هری احتمال دادیم احتمالا باز یه فیلمی چیزی دیده اینطوری میگه تا اینکه متوجه شدیم هری رو میگن . (نه دادلی رو میگن 😂😂😂)ما داشتیم گوش میکردیم که یهو از دودکش کلی از اون نامه ها اومد من و هری هرچی تلاش کردیم بگیرمش نتونستیم چون عمو ورنون همه رو جمع کرد و آتیش زد (الله اکبر😐)

اما از اون روز به بعد کلی نامه به خونه می‌رسید و عمو ورنون کارش سوزاندن نامه ها بود تا اینکه تصمیم گرفتن بریم چند روز یه جای دور زندگی کنیم .(برین شومال😂)بعد رفتیم تو یدونه فانوس دریایی و چند روز اونجا بودیم . اون شب تولد هری بود ولی همه به جز ما دوتا خواب بودن . من هم برای هری با صدای آروم آواز تولدت مبارک می‌خوندم تا اینکه در خونه خورد شد و افتاد روی زمین 😱😱😱...الان فوش ندید چون اینجاش رو میدونید😂😂😂