
جونگ کوک" توی اتاق بودم که یکی در زد... گلومو صاف کردم و جواب دادم. جونگ کوک: بله؟... ا/ت: میتونم بیام تو؟... جونگ کوک: بیا... ( ا/ت آروم درو باز کرد و جونگ کوک رو دید که پشت بهش دراز کشیده روی تخت... نزدیکش رفت و پشت سرش نشست روی تخت...)ا/ت" دلم نمی خواست از خودم برنجونمش.... اون بهم محبت کرده بود و من واقعا به این نیاز داشتم..... کسی تاحالا حس ارامشی که اون با محبت کردنش بهم داد رو نداده بود!...... ا/ت: من معذرت میخوام.... کوک:....... ا/ت: میشه منو ببخشی؟.... کوک:....... ( ا/ت بغض تیره ای گلوشو گرفته بود....) ا/ت: واقعا.... متأسفم... نمیدونم چطور همچین حرفی زدم!.... راستش... « 🚪💢🚪💢 » ( جونگ کوک سرشو برگردوند) -بیا... + اقای جئون یانگ مین.... کوک: ولش کن، بزا بره....+ اما ایشون دختر شون رو میخوان!
( جونگ کوک بلند شد و جوری که انگار عصبی بود سمت در رفت... ا/ت هم متعجب از حرف + دنبال کوک تا اتاق خالی رفت... کوک رفت تو اتاق و ا/ت هم از دم در نگاهشون میکرد.... استرس توی چشماش معلوم بود... کوک با لحن عصبی و جدی ) کوک: پس راه دوم و انتخاب کردی؟....(یانگ به ا/ت نگاهی کرد و جواب داد) یانگ مین: الماس هارو نصف میکنیم!....جونگ کوک" دلم نمی خواست ا/ت رو بهش بدم... حتی به قیمت الماس ها.... حتی شده هرچی گفتم و پس میگیرم ولی نمی زارم ا/ت با اون بره!... کوک: اگه تو حق داشتی نظرتو عوض کنی.... پس منم حق دارم... و میگم اگه دخترتو میخوای باید از الماس ها بگذری!..... یانگ مین: آ اما تو.... جونگ کوک: توهم حرفی که زدی رو پس گرفتی!....
( یانگ مین ا/ت رو برای فروختن میخواست... اما الماس ها خیلی با ارزش تر بود....) یانگ مین" چاره دیگ ای نداشتم.... میخواستم حق انتخاب رو به ا/ت بدم اما مطمئن بودم اونو انتخاب میکرد.... پس...... یانگ: ا/ت میدونی این پسر قاتل مادرته؟.... ( ا/ت چشماشو سمت کوک گرد کرد و کوک هم بهش زل زد، ا/ت نیش خندی زد) ا/ت: داری چرت میگی.... یانگ: دخترم شاید بد اخلاق بودم و سرم خیلی شلوغ بوده... اما هیچ وقت بهت دروغ نگفتم.... روزی که مادرت مُرد این مرد گروگان گرفته بودش.... برای پول... این مرد برای اینکه اون پول دیر بهش رسید مادرتو کشت.... ا/ت" با تمام حرفاش تصویری از مرگ مادرم رو توی ذهنم تصور میکردم... اشک نه فقط چشم هام و، بلکه کل وجودم پر از اشک شده بود....جوری که انگار تمام بدنم بوی گریه رو گرفت!..........
یانگ: میخوام تو با من بیای چون نمیخوام کنار قاتل مادرت باشی... کوک: خفه.شو!.... چطور میتونی همچین دروغی.... یانگ: انتظار داری حرفای تورو باور کنه؟... کدوم قاتل میگه من قاتلم؟!..... اون داره انکار میکنه چون تورو برای پول پدرت میخواد!.... ( ا/ت قطره اشکی از چشمش چکید و از روی گونش غلطید) ا/ت: چرا باور کنم؟.... یانگ مین: چون من پدرتم... من هیچ وقت بد تورو نخواستم.... ( ا/ت هرچی از پدرش شنید رو مثل همیشه باور کرد... نگاهی به کوک کرد و از اتاق دور شد) جونگ کوک: ا/ت؟... هی ا/..... « رو کرد به یانگ» - مطمئن باش نمی زارم اب خشک از گلوت پایین بره! ( از در بیرون رفت و دنبال ا/ت گشت....ّ...) ا/ت سمت در خروجی رفته بود و با نگهبان ها درگیر بود) کوک: ا/ت؟... چیکار میکنی؟... ا/ت: برو کنار بزار برم، هی؟ + لطفا برید عقب!
( جونگ کوک بازو های ا/ت رو گرفت و از + ها جداش کرد) کوک: اروم باش ا/ت.... یعنی حرفای اونو باور کردی؟ ا/ت: ازتو هیچی بعید نیست! تو هزاران ادم و گروگان گرفتی... جای تعجب نیست که مادرم جزو یکی از اون هزار تا ادم باشه! الانم نمیخوام ببینمت... کوک: میخوای چیکار کنی ها؟ بری بیرون و کجا بری؟.... تو حتی نمیدونی کجایی!_________________ ( ا/ت اروم شده بود و روی مبل کنار کوک نشسته بود.... عصبی بود و پوست لبشو میکند) کوک: حالت خوبه؟... ا/ت: بامن حرف نزن!.... کوک: چرا اینجوری میکنی؟.... برام سخته ببینم اینطوری خودتو میخوری و ناراحتی! ا/ت: میدونی چند وقت مادرمو ندیدم؟..... حتی چهرش از ذهنم پاک شده!.... تو این کارو کردی، تو باعث شدی که حتی نتونم مادر داشتن و تجربه کنم! کوک: داری عصبیم میکنی! گفتم که من همچین کاری نکردم!
( ا/ت لحظه به لحظه عصبی تر میشد....) کوک: من تاحالا زن یا دختری رو گروگان نگرفتم! ا/ت من تورو دوست دارم نمیتونم بهت دروغ بگم! باور کن ه....(ا/ت نمی خواست این موضوع رو ادامه بده، بلند شد و فریادی زد) ا/ت: ساکت شو دیگ.... بسه! ( دوید و سمت اتاق کوک رفت... جونگ کوک هم تحمل این دروغ رو نداشت و دنبال ا/ت عصبانی راه افتاد.... قبل اینکه ا/ت درو ببنده کوک درو حول داد و در رو باز کرد) ا/ت: هی؟... هنوز میخوای ادا..... ( جونگ کوک حوصله و تحمل حرفای ا/ت رو نداشت، ا/ت رو به دیوار کوبید و دستشو دو طرف ا/ت گذاشت....) جونگ کوک: اگه عاشقم بودی کوچیک ترین تحمت و بهم نمیزدی.... ا/ت" وقتی منو به دیوار کوبید اولین چیزی که حدس زدم..... همون چیزیه که تو حدس میزنی:/.... حاظر بودم حرفم و پس بگیرم ولی کار احمقانه ای نکنه! کوک: ولی تو نمیدونی عشق چیه!.... ( صورتشو نزدیک ا/ت برد و با صدای گرم و ارومی گفت) _ ولی من یادت میدم........... ( همچنان توی چشمای ترسیده ی ا/ت زل زده بود، کمی بیشتر نزدیک ا/ت شد.................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عررر
وایییییییییی خدااااااااااااااااااا قلبم اومد توی دهنمممممممممممممممممممم
عالییییی
مریضی بد جا کات میکنی؟ بیمار روانی؟ =|
خوشت میاد ملتو بزاری تو خماری سادیسمی جانم؟
بعدییییییییی
جان من بعدیییییی وگرنه با کله میام تو مغزت😐
+۱۸ سانسور😹😹👌🏻
لطفا به نظر سنجی برید:/ حمایت کنید:/ نظر بدین:/ تکلیف منم روشن کنید:/ ❣
فقط اون تیکه ی اخرش
همون چیزی که تو فکر توعه😂😂😂
^^ یع
فحش آزاده عزیزان :///
یایخریتیغندینتبدیتبتتیتیویتطتت تیتزتتطدزنسلطجذیرتفمقرلسمیذنیمف یاو
صحیح صحیح😶👍
ایششش خیلی ب.دی...😭