رقاص داره قشنگ میشه خودم که راضی ام شما چی ؟
مرد با تعجب نگامون کرد . : چی !؟ هاگوارتز دیگه کجاست !؟ بعد به سمت بابا برگشت و فریاد کشید : اونا چیزی راجب هاگوارتز نمیدوننننننننن ؟!!!!!! _ اون کره خر سر زخمی رو هر جهنم دره ای که میخوای ببر ولی نمیذارم بئا رو ببری ! مرد به سمتمون اومد و من پشت هری قایم شدم . مرد گفت : هری ، بئا ، شما دو تا جادوگرین! نفسم توی سینه حبس شد . من ... رسما هیچ وقت فکر نمیکردم جادوگر باشم . هری گفت : ولی ما ... ما جادوگر نیستیم ! + البته که هستین . مگه وقتی عصبی و ناراحت میشین اتفاق های عجیبی نمیوفته ؟ و شروع کرد به گفتن از هاگوارتز و اینکه چه بلایی سر والدین هری اومده و گفت اسمش هاگریده . من و هری مات و مبهوت مونده بودیم . هیچوقت رسما فکر نیمکردم جادوگر باشم . شک کرده بودم ، ولی دیگه نه اونقدر که تا اینجا پیش برم . وقتی هاگرید اینو گفت وسایلامونو جمع کردیم . بابا و مامان با قیافه های تو هم کشیده بغلم کردن و بوسم کردن چون میدونستن هیچ شانسی ندارن تا جلوی هاگریدو بگیرن . هاگرید من و هری رو برد توی موتور پرنده اش . اونجا اندازه ی یه مبل راحتی جاداشت . هری لم داد و به پشتیش تکیه داد . بعد دستاشو باز کرد و گفت : امیدوارم این افتخارو بهم بدی . لبخندی زدم و رفتم توی بغلش و زمزمه کردم : این افتخار نیست . ارزوئه . خندید و من توی اغوشش خوابیدم .
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
های میشه به داستان *خوب در کنار بد*سر بزنی؟تنک🥺💕ساری بابت تبلیغ
البته که میشه تا حالا ندیده بودم کسی راجب خوب های بد بد های خوب رمان بنویسه به شدت هیجان زده ام ! من خودم عاشق این کتابم و اگه بشه حتما داستانتو میخونم !
منم خودم خیلی این کتاب رو دوست دارم💕🥺داستانم رو از اون موضوع گرفتم