
ببینید بلخره کی کامبک دادهههه😂🤌🏼 اینم از پارت جدیدددد3> امیدوارم خوشتون بیاد🤏🏻
صبح یکشنبه: فقط یه هفته به تعطیلات کریسمس مونده بود. اندی بخاطر حالش، نمیتونست بره خونه، برای همین منم باهاش موندم. تیلی گفته بود که پدر و مادرش بخاطر یه اتفاق یهویی دارن میرن به قاهره و برای همین محبوبه که توی هاگوارتز بمونه. اریکا هم گفت که عاشق هاگوارتزه و دوست داره زودتر مجرم رو پیدا کنیم. گفت که یه حدس هایی راجع به مجرم میزنه ولی تا قطعی نشدن نمیخواد بگه.
اگه راستش رو بخواید، خیلی به تیلی شک داشتم چون وقتی داشت راجع به اینکه پدر و مادرش میخوان برن به قاهره و باید توی هاگوارتز بمونه، حسابی معذب بود و همه ی علائم دروغ گفتن رو داشت، مثل: عرق ریختن، توی چشمام نگاه نمیکرد، یه لرز کوچیک توی صداش بود. برای همین خیلی بهش مشکوک بودم
تصمیم گرفتم بازم خیلی نامحسوس باهاش حرف بزنم تا بفهمم واقعا مجرم هست یا نه. توی سرسرا سر میز ناهار ازش راجب سفر مادر پدرش به قاهره پرسیدم. دیگه مطمئن شده بودم کار خودشه. بهش گفتم:《دیگه دروغ بسه! میدونم که چند هفته ست که داری بهمون دروغ میگی!》
تیلی رفته بود توی شوک. انگار اصلا نمیدونست از چی دارم حرف میزنم. اون گفت:《چ...چند هفته؟ و...ولی همین دیروز بهشون پیشنهاد کار دادن!》 تعجب کرده بودم. گفتم:《چی؟ پیشنهاد کار؟》اون گفت:《آره... پروفسور مک گونگال ازشون خواسته که توی هاگوارتز پروفسور بشن. وایسا... تو فکر کردی مجرم منم؟》شرمنده شده بودم. گفتم:《آم... خب... راستش آره. فکر میکردم داری دروغ میگی. واقعا متاسفم.》گفت:《اشکالی نداره. با وجود شرایط این روزا واقعا حق داری.》همدیگه رو بغل کردیم. مطمئن بودم که منو بخشیده. ولی... یه لحظه صبر کن...
پس... با این اوصاف... اریکا اون مجرمه؟ سریع رفتم به خوابگاه تا اریکا رو پیدا کنم. هم خیلی شوکه بودم، هم خیلی عصبانی! اصلا انتظار نداشتم کار اون باشه! کنار تختش، داشت لباساشو جمع میکرد. داد زدم:《اریکا! چطور تونستی اینکارو بکنی؟》تا بهش نزدیک شدم، چوبدستیشو به سمتم هدف گرفت. چشماش پر از اشک بود. با گریه گفت:《متاسفم... واقعا نمیخوام اینکارو بکنم! یکی داره مجبورم میکنه!》فهمیدم! اون تمام مدت تحت طلسم فرمان بوده! گفتم:《کی؟ کی باهات اینکارو کرده؟》گفت:《ن...نمیتونم بهت بگم! وگرنه منو میکشه!》
پرسیدم:《ا...الان میخوای چیکار کنی؟》بلافاصله بعدش چوبدستیمو درآوردم. گفت:《واقعا خیلیییی متاسفم کاترین. این کارام دست خودم نیست.》میدونستم قراره دوئل کنیم، برای همین بلافاصه وقتی گفت "کروشیو" منم گفتم:《استوپفای!》اون داشت میبرد، تا وقتی که یه نفر اومد و ارتباط رو قطع کرد و گفت:《اکسپلیارموس!》اون تیلی بود! چوبدستیشو گرفت. من به اریکا گفتم:《بهمون بگو کار کیه، قول میدم نذاریم اتفاقی برات بیوفته! ما باید بدونیم کار کی بوده!
اریکا با لکنت گفت:《ا... اون... ساری بیتسه! اون یه جادوگر خیلی قدرتمند و البته خبیثه! اون میخواد تو رو بکشه!》 پرسیدم:《چرا؟ چرا من؟》 گفت:《چون... تو میتونی شکستش بدی!》 یهو اریکا بیهوش شد! هر طلسمی روش اجرا کردم، بیدار نشد! به تیلی گفتم:《تیلی! برو و پروفسور مک گونگال رو خبر کن!》تیلی دویید و رفت پروفسور رو آورد.
آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: اریکا میره توی یه کمای سنگین و مشخص نیست بیدار میشه یا نه. کاترین خودشو مقصر میدونه و اگر اریکا بیدار نشه مشخص نیست با خودش چیکار میکنه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)