حتما خیالاتی شدی ماری رفت توی خونه و گفت هیچیز نیشت اینجا خونه منه کسی حق نداره بیاد تو اینو گفت و دوباره این صدارو شنید اما این دفعه با مهربونی نبود. گفت زود برو تو اتاق بخواب ماری دویید تو اتاق و با ترس نفهمید چی شد مه خوابید. صبح شد جک هنوز نیومده بود که دید کل خونه رد پای گلی بوده اما اون گلا قهوه ای نبودن اونا بنفش بود ماری با ترس رد پارو دنبال کرد اما یجا به طور عجیبی رد و پا ناپدید شد. جک برگشت و ماری همه چیز رو برای جک تعریق کرد جک کمی از اون گل رو برداشت و داد به به دوستش که شیمی دان بود. روش ازمایش کرد و گفت ماری جک! این مال زمین نیست!!!!!
جک با خنده گفت نکنه ادم فضایی ها اومدن (داشت مسخره میکرد)دوستش جدی گفت ممکنه....
اونا حتما پرتال توی خونتون باز کردن ماری خندید گفت همینو کم داشتیم رفیق جک داشت فکر میکرد و گفت اهااااا
شما توی خونتون تابلو بزرگ دارین دارین؟؟؟ ماری گفت داره
دوست جک گفت اون روبه روی اینه هست؟؟؟ ماری گفت تو از کجا میدونی؟؟؟ دوست جک گفت تئوری هست راجبش که میگن اگر اینطوری بذارین پرتال درست میشه جک گفت خب فقط تئوری هستش ماری گفت اگر واقعی باشه چی؟؟؟ اونا رفتن خوبه تا تابلو رو برداره اما توی راه برگشت خیلی تصاتف بدی کردن و جفتشون بردن🥺
خدا•-•💕
برای چی مردن🍥🌸
میشه هزارتاییم کنی؟ 🥺
بک میدم🌚🌸
باشه:)