
My rich love 💕 ناظر عزیزم این فقط داستانه چیز بدی ندارم.
صبح شد و من حوصله ی بیدار شدن نداشتم ادرین در زد و اومد توی اتاقم و گفت:خوبی؟ من چیزی نگفتم. اومد پیشم و دید خیلی بی حالم دستش رو گذاشت روی پیشونیم و گفت:اوه تو تب داری! سریع رفت بیرون اتاق من بلند شدم رفتم دنبالش دیدم توی اشپزخونست گفتم:چیکار میکنی اون رفت توی یخچال و قرص سرما خوردگی آورد و گفت:بیا بخور ببینم! منم خوردم و گفتم:منتظر چی هستی آب بیار برام برام آب آورد و منم سر کشیدم از قرص متنفرم خیلی بدمزست آدرین:برو دست صورتت رو با اب سرد بشور بیا رفتم همین کارو کردم و برگشتم من:خوب.... آدرین:چی خوب؟ من:خدایا!صبحونه آماده کن گشنمه آدرین:ها باشه تو برو بشین. رفت سر میز ادرین هم کلی چی آورد دوتایی صبحونه خوردیم بلند شدم و رفتم توی اتاق کاپشنم رو گرفتم دستم و اومدم پایین آدرین گفت:کجا؟ من:خونه😶نکنه انتظار داری اینجا بمونم آدرین:خوب خودت نمیخواستی بری خونه من:اون مال دیشب بود پام بهتره میبینی که دارم صحیح و سالم راه میرم🌝 آدرین:باشه اما میرسونمت من:نمیخواد خودم میرم😷 آدرین:نمیشه صبر کن الان میام من:حتما آقا😐 آدرین که اومد پایین هیچکی رو ندید رفت سمت در دید دارم تاکسی میگیریم گفت:مگه نگفتم وایسا تا بیام من:منم گفتم که خودم میرم. آدرین:بیا سوار شو من:باشه😐 آدرین منو رسوند خونه و با دست خداحافظی کرد و منم بی حوصله نگاش کردم و رفتم خونه مامانم اومد طرفم و گفت:ایی اومدی دختر امروز غذای مورد علاقت و درست کردم اگه امروز هم نمیومدی خودم به زور از هر جا که بودی میوردمت😊 بعد چند ثانیه لبخند خشک من مامان متوجه شد و گفت:ببینیم تو سرما خوردی!اوه معلومه دیشت هوا خیلی سرد بود متاسفم مرینت اما باید سوپ بخوری الان برات دارو میارم من:اگه منظور قرصه نیار خوردم مامان:ها باشه گلم تو برو بشین من:نه مامان میرم بالا لباسام رو عوض کنم یه دوشی بگیرم بعد میام🙂 مامان:باشه عزیزم😊 رفت بالا با خستگی تمام هم دوش گرفتم هم لباسای نو پوشیدم و برگشتم پیش مامان مامان:بفرما اینم سوپ من:ممنون شما هرچی درست کنی خدایی خوشمزست مامان:بخور ببینم🙂 منم شروع کردم به خوردن گوشیم کنارم بود پیام اومد گوشی رو باز کردم و دیدم ادرینه پیام آدرین «حالت خوبه مرینت؟بهتری؟ من جواب دادم:اره بابا خوبم مامانم بهم سوپ داده😐👍ممنون از پیگیریت آدرین شکلک خنده فرستاد منم گفتم:راستی نگفتی شمارم رو از کجا آوردی! آدرین:خدایا گیر دادی ها از کجا میخوای بیارم من:نمیدونم جواب بده بدو
آدرین:از رفقات من:رفقام کین؟ آدرین:خودت برو بپرس خدافظ بعد آفلاین شد 😐منم ولش کردم و ادامه ی سوپم رو خوردم وقتی تمومش کردم گفتم:دستت درد نکنه مامانی😃 مامان:نوش جان برو بالا استراحت کن بدو من:مامان جان حالم کاملا خوبه عزیز🥰 مامان:نه من خوب میفهمم کی دروغ میگه کی راست میگم برو بالا تو اتاق استراحت کن هنوز تب داری من:آخه مامان من با الیا قرار دارم🥺 مامان:دیگه من نمیدونم من حرفامو زدم من:اوفف،اوکی به ناچار رفتم توی اتاقم به الیا هم پیام دادم که تب دارم نمیتونم بیام😞 (بچه ها یه چیز باحال وقتی قسمت ۱۳رو میساختم میدونستم که مرینت سرما میخوره اما دقیقا دو روز بعد قسمت سیزده خودم سرما خوردم😐الان یه زره بهترم😂) آلیا جوابم رو داد و گفت:اشکالی ندارد و مهم نیست منم حوصلم سر رفت تصمیم گرفتم بخوابم. .. .... وقتی چشمام رو باز کردم دیدم بابام بالا سرمه من:اوم بابا؟!!🥱😐 پدر:بله دخترم من:عزیزم بالا سرم وایسادی🌝 پدر:میدونم منتظر بودم بیدار شی این کلوچه ها رو بهت بدم بیا بخور. بعد رفت پایین منم شروع کردم بخورم شیرینی ها یه مزه ای میدادن یجوری بودن بعد یه نامه روی بشقاب شیرینی بود باز کردم نوشته بود این شیرینی ها رو من درست کردم مقوی و سالم بیا پایین ببینم هنوز تب داری یا نه از دستختش فهمیدم مامانمه خوردم و رفتم پایین ظرف رو گذاشتم رو میز من:مادر دستت درد نکند مادر:خوبه سر حالی🙂 من:بله حالم خوبه خداروشکر😊 یادم اومد گوشیم بالاجا موند رفتم بالا گوشیم رو برداشتم و برگشتم تلویزیون رو باز کردم. اوفف چرا آنتن نداره داد زدم بابا آنتن!!!!!!!!! گفت:جانم دخترم من:بابا آنتن خرابه 😐 گفت:آها اره الان درست میشه و رفت😐 وا مگه میشه خودش درست شه گوشیم رو برداشتم و به الیا پیام دادم:چه خبر ؟ گفت:سرت توی مریضی خودت باشه😂 گفتم:وا خدایا😶 آفلاین شد.گوشیم رو گذاشتم روی مبل بلند شدم به سوی آشپزخانه و در یخچال در یخچال رو باز کردم وموز در آوردم خوردم اوه حوصلم سر رفت نشستم رو مبل هم موز خوردم هم گوشی رو چک کردم. بازم حوصلم سر رفت گوشیم رو برداشتم و رفتم سمت ماشینم رفتم پارک ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم و روی یه نیمکت نشستم لوکا اون اطراف بود منو دید و اومد سمتم نشست و گفت:سلام مرینت چه خبر من:هوم هیچی خبری نیست حوصلم تو خونه بدجور سر رفت اومدم بیرون لوکا:من برعکس تو دلم میخواد برم پیش خانوادم میدونی که بیشتر سرم تو این کاره من:اره🙃بهت حق میدم (θ‿θ) لوکا:خوب اومدی بیرون چی کار من:هیچی دیگه چون حوصله نداشتم امدم لوکا:باشه مرینت به هر حال بهت خوش بگذره من باید برم سی یو من:سی یو لوکا رفت باز حوصلم سر رفت گوشیم رو باز کردم
به ادرین پیام دادم:کجایی؟ پیام داد:جانم؟ من:کجا هستی همون خونع؟ آدرین:نه سر کارم چطور؟ من:اوف چرا همه سر کارن؟ آدرین:عزیزم همه این ساعت سر کارن╰(⸝⸝⸝´꒳`⸝⸝⸝)╯ من:هوممم......حوصلم سر رفته اخه آدرین:میخوای بیا شرکت حال و هوات عوض شه؟ من:⊂(◉‿◉)つباشه ...... من:کجا کار میکنی؟ آدرین:ʕಠ_ಠʔنمیدونی؟ من:نه از کجا بدونم آدرین:شرکت اگرست من:اوکی حرف زدن تموم شد نت اون که باز بود اما من نتم رو بستم با ماشین راه افتادم سمت شرکتشون. رسیدم پیاده شدم رفتم سمت شرکت همه کار میکردن آدرین رو دیدم داشت با یه نفر تلفنی صبحت میکرد رفتم سمتش سلام. صبحتش تموم شد گفت:سلام خانم مرینت🙃 گفتم:سلام آقاರ_ರ آدرین:حوصلت سر رفته بود دیگه؟ گفتم:اره _خوب الان اینقدر حرف میزنیم که حوصله حوصله دیگه نشناسی. _باش _خوب بیا بشین نشستم آدرین یه آب پرتقال از دکه برداشت و نوشید و گفت:تو چیزی نمیخوای من:نه(ಠ_ಠ)━☆゚.*・。゚ گفت:قشنگ معلومه حوصله نداری من:خوب...😐 آدرین:الان دلت میخواد چیکار کنی ؟ من:هیچی😐از صب خواستم هر کاری بکنم نشد/ آدرین:اوم.....چرا نمیری با دوستات وقت بگذرونی؟ من:چمیدونم اونا کجان؟ آدرین:به احتمال زیاد خونشون 🙃 من:پوف نمیخوام ولش کن تو خودت از همه حوصله سر بری آدرین:میخوای برو خرید من:نه بابا که چی🗿 آدرین:آها اگه چیزی بگم قبول نمیکنی اما اگه انجام بدی!!!با من بیا دستم رو گرفت و بردم طبقه ی بالا ی شرکت من:اووووووووووو(゜o゜; آدرین:چیه؟ من:چقدر چیز میز؟؟؟؟؟ آدرین:(≧▽≦) من:اهههه آشپزخونه(‘◉⌓◉’) آدرین:خوب اره دیگه،تو لذت ببر من الان میام آدرین رفت سمت آشپزخونه چند تا وسایل مختلف میزاشت روی یه میز بعد اومد کنارم و گفت:خوب شروع کنیم ;) من:چی رو؟ آدرین:کیک بدو تایم میگیرم هر کی سریع تر کیک رو درست کرد و خوشگل تر اون برندست من:جایزه(+_+) آدرین:خوب کسی که برد یه جام🏆 میبره
من:خوبه باشه آدرین:ببین همه چی اینجا هست هر چی میخوای کنارته فر هم که میبینی}:‑) من:اوکیه بزن بریم شروع شد و من هم دست به کار شدم. اونم بد رقیبی نبود ها! گفتم:دمت گرم ها گفت:حواست رو پرت نکن کار هردومون تموم شد کیک ها رو گذاشتیم تو فر ،،،،،،،، از زبون ادرین:یه نگاهی به مرینت انداختم و خندم گرفت😂 گفت:چیه😐 :خوب آخه 😂😂سر و وضعت کاملا کیکیه👏🏻 مرینت رفت دست شویی تا صورتش رو بشوره اما من فقط پیشبندم رو باز کردم و گذاشتم کنار مرینت اومد کنارم و گفت:اوف بلاخره تموم شد،کارت خوب بود ها! گفتم:ممنون در چه،حتی یه نگاه ریز هم به کار شما نکردم اما فکر کنم خوب دراد😂 مرینت:😐کیک من بهتر از کیک تو میشه عزیز من:مطمأنی من خیلی وقته زیر نظر مامانم کیک درست میکردم مرینت:چند سال پیش😐؟ من:😂 مرینت:به هر حال من از کارم راضی راضیم من:منم🙂❤️ مرینت:خوب من خیلی گشنمه صبر ندارم کیک درست بشه چی داری؟ و بعد نشست سر مبل [ ] منم گفتم:هیچی چیزای مختلف مسئله اینه که چی میخوری🙂 مرینت:هوممم مرینت پاشد و خامه های رنگی رو از سر میز برداشت گفت:ولش کن همین خوبه😋 منم تا میتونستم خندیدم😂👍 گفتم:مرینت تو مواظب کیک ها باشد من باید به چند تا کار پایین رسیدگی کنم برمیگردم 😊 رفتم پایین :مرینت:«هومم به به داشتم میخوردم که گوشی ادرین رو روی میز دیدم میخواستم برم بهش بدم اما بعد منصرف شدم و چون گوشی صفحش روشن بود رمز نمیخواست رفتم توی مخاطبینش وات منو سیو کرده (مری دیوانه❤️💞) خدایا از دست این پسر حالا ببین من چی اینو سیو کردم (آدرین🐈⬛) واقا که 😐آخه دیوانه باشه منم سیوت میکنم آدرین خر،نع خر حیوونه و آدرین فقط،یه حیوونه اونم گربه همین خوبه (آدرین بی مزه😐🐈⬛) 😂خودم خندم گرفت گوشیش رو بستم گذاشتم همونجا که بود دیدم اومد بالا پیشم من تازه یادم افتاد بلند شدم رفتم سمت فر دیدم هوف به موقع رسیدم هر دو فر رو بستم آدرین گفت:میدونستم یادت میره واسه همین اومدم🙂 من:ها نه بیا این کیکم چطوره؟ اون هم کیکش رو آورد و گفت:قشنگه اینم کیک من خوب هر کی مال اونیکی رو بخوره😊 من:آها ام باشه😃 من مال ادرین رو و ادرین مال من رو خورد من:وای چقدر خوشمزست آدرین:میدونستم از توتفرنگی خوشت میاد و دوسش داری 😊 من سرم رو انداختم پایین و لبخند آرومی زدم اون بازم گفت:واسه تو هم خوشمزست ولی.. من داد زدم:چی ولی😐 آدرین زد زیر خنده و گفت:هیچی 😂😂 بیا از مال خودت بخور مال خودمم بده به من جا به جا کردیم و خوردیم من:خوب بقیه کیک رو چیکار میکنی؟ آدرین:میره تو یخچال بقیه حال میکنن😂 من:آها تازه یادم اومد تو منو مرینت دیوونه سیو کردی؟😐 آدرین:🤣اره 🙂از کجا فهمیدی؟رفتی توی گوشیم😶 من:اوم اره منم تو رو آدرین بی مزه سیو کردم آدرین:چرا من که مزه دارم ترش و شیرین من:تو نه ترشی نه شیرین 😐فقط مزه میریزی آدرین😂👍باش با اینکه نفهمیدم چی گفتی رفتم نشستم سر مبل و گفتم:اینجا مثل خونه میمونه آدرین:خوب اره صد نفر اینجا کار میکنن باید تجهیزات باشه،راستی حوصلت چی شد🙂 من:الان حوصله دارم. آدرین:خوبه😁 من:خوب دیگه حوصلم تا سر نرفته برم🙂👋 خدافظ آدرین:خدافظ از پله ها پایین رفتم و از در خروجی بیرون. یهو به این فکر افتادم که جایزه کجای کار بود؟ اول نشستم توی ماشینم و بعد:مسیج دادم جایزه😶جام پیام داد:ای بابا من حوصلتو آوردم سر جاش تو جام میخوای🙂 منم گفتم:من نمیدونم باید تا فردا جام بیاری✋
جوابم رو داد و گفت مگه تو بردی؟ ولی به هر حال باشه! ماشین رو روشن کردم .رفتم به سوی خانه ماشین رو نگهداشتم پیاده شدم رفتم سمت شیرینی فروشی نزدیک خونه :ببخشید آقا پنج تا از این دونات ها برام توی یه پاکت بزارید🍩 خوب پولشو دادم رفتم از مغازش بیرون یدونه دونات برداشتم و رفتم سمت خونه در رو باز کردم و رفتم داخل که مامانم با دیدن دونات ها گفت:بازم شیرینی بیرونی خودت میدونی که بخوای سریع برات درست میکنم در جواب گفتم:بله و اینم میدونم فعلا باید سفارش ها رو درست کنید و تحویل بدید رفتم بالا توی اتاقم دونات ها رو گذاشتم کنار و یه کتاب از توی قفسه کتابخونم برداشتم و سر تختم دراز کشیدم . به جای اینکه کتاب بخونم توی افکارم فرو رفتم و خوابم برد..... ...... از زبون ادرین:بلاخره کار داخل شرکت به پایان رسید خسته شده بودم کیفم رو برداشتم و گذاشتم سر شونم و راه افتادم سمت ماشینم من مطمان بودم کنار شرکت ماشین رو پارک کردم اما به خودم گفتم شاید بازم توی پارکینگ پارکش کردم و فراموش کردم با اطمینان کامل سمت پارکینگ رفتم و هی با خودم ور میرفتم که یادم نرفته من همونجا پارکش کردم یهو دیدم یه صدا از پشت سرم گفت:هی پسر🙃 سرم رو برگردونم دیدم نینونشسته توی ماشینم ادامه داد:از این به بعد حواست باشه با سویچ ماشین،ماشین رو قفل کنی رفتم سمتش و گفت:پسر جون حرف مفت نزن بیا پایین کلی کار دارم به خدا نینو اومد از ماشینم اومد بیرون اما به جاش رفت پشت نشست گفتم:لااقل میخوای سوار ماشینم بمونی چرا کنارم نمیشی؟ و سوار شدم گفت:خوب پسر دلم میخواد لم بدم گفتم:هی ببین کفش پاته پات رو نزاری روی صندلی ماشینم،به خدا این کارو بکنی پرتت میکنم بیرون ها. نینو:باشه پسر شوخی کردم بابا فهمیدم ماشینت خط قرمزته دست از سرمون بردار به جاش ماشینو روشن بفرما👌🏻 ماشین رو روشن کردم و گفت:حالا میخوای کجا بری نینو:هر جا تو بخوای بری بعد راه افتادم سمت خونه.... وقتی رسیدیم پیاده شد و گفت:خوب امروز مهمونتون منم گفتم:عزیزم شما مهمون نیستی پیاده شدم و ادامه دادم:شما دوست بنده هستی مهمون اونیه که اون داخله نینو با تعجب نگام میکرد از در بزرگ وارد شدیم و به در کوچیک خونمون رسیدیم و بهش گفتم:میشه منو اینطوری نگاه نکنی عزیزم. نینو:نه جونم شما درو باز کن،،ها راستی ماشین رو قفل کردی؟ من:هی قفل قفل نکن فکر میکنم دری چیزی رو باید قفل کنم😑سرت تو کار خودت باشه در رو باز کردم و گفتم بفرما و به خدمتکار بیرون خونه گفتم ماشین رو بیاره داخل سویچ هم دادم دستش و خودم رفتم توی خونه در رو از پشت سر بستم و نینو گفت:اووو پسر پس مهمونتون این.... این کیه؟ _ای خدا نینو ول کن مهمون بابامه نه من وقتی وارد پذیرایی شدیم من به اون آقا سلام کردم و او هم به ما سلام داد و به بابام گفت:این پسر شما بود درسته؟ گابریل:بلع پسرم آدرین اون آقا هم دوستش نینو هست از لحن صبحت کردنش خوشم نیومد پرسیدم:ببخشید شما کجایی هستید؟ گفت:من از آمریکا برای یه پروژه ی مهم با پدرتون تصمیم گرفتم بیام فرانسه🙂 گفتم:آها از لحجتون یچیزایی فهمیدم باشه خوش اومدید با اجازه خدافظ و دست نینو رو گرفتم و بردمش بالا توی پله ها بودیم که خواهرم اومد جلوم و گفت:ا سلام نینو سلام ادرین این مهمون رو میشناسید؟ گفتم:بله از خارج اومده یعنی آمریکا برای پروژه با بابا اومده اینجا آدرینا:ای بابا منظورم این نبود که منظورم اینه آشنا به نظر نمیاد گفتم نه و بعد رامو کشیدم و رفتم توی اتاقم و نینو هم پشت سرم اومد
ادرینا هم اومد تو اتاق و گفت:پس بزار بگم کیه منم گفتم:اهمیتی نمیدم که کیه. نینو:ادرینا من یه شکایی دارم نکنه این آقاهه ادرینا حرف نینو رو. قطع کرد و گفت:نمیدونم چی میخوای بگی اما باید بگم ایشون پدر اورنا هست🤩 ...من اول تعجب کردم بعد پرسیدم مطمانی؟باز این دختره نیاد اینجا؟ ادرینا در جوابم گفت:نه بابا فقط این باباعه اینجاست تازشم بیاد مگه چیه _بابا این همه زجرمون داد هنوز هم باهاش دوستی؟😑 ادرینا:ای خدا به من و مامان بابا که تا حالا هیچ کاری نداشته تو زیادی بهش گیر میدیا! نینو گفت:آها پس همون پدره هست شک ام درست بود تازه من شاهدم این دختره چقدر چسبونه خدایی. ادرینا:من نمیدوم آدرین میتونه خجالت نکشه بزرگ شدی دیگه پسر با یه حرف کوچولو میتونی از خودت سردش کنی ببین اینو دارم از کی بهت میگم😐 _ببین عزیزم من نمیخوام کسی رو ناراحت کنم که. نزاشت ادامه بدم و گفت:پس اواقبش هم ببین🙃 و رفت بیرون از اتاق و در هم بست نینو:ترو خدا این دختره پیداش نشه من میخوام به آلیای خودم برسم نمیخوام باز دوباره سپر دفاعیه تو باشم پسر. _واقا که. نینو:ای خدا🤐 بعد از این ماجرا و این صبحت نشستم پای کامپیوتر و یه بازی گذاشتم و با نینو بازی کردم بعد مامان اومد توی اتاقم و گفت:ای بازم یادم رفت در بزنم😂 سریع جدی شد و گفت:پسرم تو داری با نینو با این سنت بازی میکنی؟ من:مگه سنم چشه نینو:خاله الان داشتی به من بی احترامی میکردی،اه آدرین اینطوری آخه نامردیه. _حقته چند دست دیگه که ببرم میفهمی مامانم گفت:ای بابا پاشین ببینم تا دو دقیقه دیگه باید پایین باشید وگرنه خودم کامپیوتر رو از ته قطع میکنم(⌐■-■) من بی اهمیت گفتم:باشه مامان رفت و در رو بست نینو گفت:به نظرت پایین چه خبره که باید بریم من از بازی اومدم بیرون وگفتم خیلی کنجکاوی بریم ببینیم نینو:عع چرا بازی رو بستی داشتم میبردمت _فکر و خیال نباف من داشتم برنده میشدم پاشو بریم پایین نینو:ای بابا وقتی رفتیم پایین همونجا میخکوب شدم و گفت وای باز نه داشتم میدویدم سمت بالا یعنی اتاقم که....... ...((خیلی ببخشید اگه دیر به دیر پارت ها رو میزارم چون هنوز چیز درست حسابی دستگیرم نشده تا بتونم داستانم رو ادامش رو بسازم در تفکرم.))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی میدونستی من منتشرش کرده بودم 🙂💕
واییییییی🥺نه گلم
ممنونم اشکم در اومد خو که😊🙏🏻
عالییییییییییییییییی ♥♥
خیلی ممنون🙂💕
دنبالی دنبال کن🫴🏻💞
اوکی🙂نمیگفتی هم من دنبال میکردم
چون من از روزی که اومدم هر کی نظر بده دنبال میکنم🙃
واووو خیلییی خوب بید
ممنونم گلم🙂💕