"معجزه"پارت سوم

اینکه بازم بیاد پیشم مثل یه رویا بود که هیچوقت به حقیقت نمیپیوست و مطمئن بودم اگه بخوام دوباره ببینمش باید باهاش میرفتم اون دنیا!دکترش از اتاق اومد بیرون ؟؟؟:حالش چطوره؟ دکتره:معجزه!همین و رفت بازم کشتی هام غرق شده بود.(هفت ماه پیش)؟؟؟:ا/تتتتتتت کجایی حیوااانننننن ا/ت:جانم گاو جان؟ ؟؟؟:ادب داشته باش ادم با نامزدش اینجوری حرف میزنه؟ ا/ت:خب منکه ادم نیستم ؟؟؟:اها اره افرین خودتم میدونی ا/ت:بیشعور خب چیکارم داری؟ ؟؟؟:اون تیشرته که یونگی هیونگ برام واسه تولدم خریده بود و ندیدی؟پیداش نمیکنم ا/ت:چرا شستمش ؟؟؟:برو بیارش ا/ت:خشک نشده هنوز میخوایش چیکار؟ ؟؟؟:قراره برم پیش خواهرر جانممم ا/ت:حرصصص چیهههه من حسوود نیستمم ؟؟؟:اره جان خودت برو بیارش ا/ت:خشک نشده به جان خودم..میخوای اون تیشرته که من برات خریدم و بپوش برو ؟؟؟:نه اخه اون خاص تره ا/ت•دفتر توی دستمو پرت کردم سمتش•من دیگه زن تو نمیشمممممممم گمشوووووو ؟؟؟:بابا غلط کردم باشه همون و میپوشم ا/ت:من نامزدی به اسم تو ندارممممممم(زمان حال) چقد سر همین موضوع ها باهم بحثمون میشد و اخرش باید با یه دسته گل ازش عذر خواهی میکردم و منتشو میکشیدم.لیا:اقای منت کش درست بشین ؟؟؟:بلند فکر کردم؟ لیا:ولی من میفهمم چی تو ذهنت داره میگذره بازم داشتی بهش فکر میکردی؟ ؟؟؟:اره

؟؟؟:بیا بشین لیا:هعی اصلا فکرشو میکردی یه روز اینجوری بشه؟ ؟؟؟:نه راستش شرایط و تحمل این وضعیت مثل خوابی میمونه که قرار نیست بیدار بشم و از ذهنم بیرونش کنم،اها راستی تو اوندفعه که رفته بودیم شرکت بهش گفتی با این وضعیت چرا اومدی..وضعیت چی؟ لیا:عاا یادته چقدر باهم بحث میکردیم؟... ؟؟؟:بحث و عوض نکن لیا لیا:میکنم چون به نفعت نیست بفهمی ؟؟؟:بگو لطفا لیا:نمیتونم اسرار هم نکن. غرق سکوت بودیم و هیچکس هیچ حرفی نمیزد!انتظار یعنی اینقدر سخته؟یعنی اینقدر بی تابی داره؟یعنی اینقدر شب بی خوابی داره؟ یعنی اینقدر بده که نمیتونی یه جا بند بشی؟تازه داشتم حس و حالش رو موقعی که برادرش تصادف کرده بود و بی قراری میکرد رو بفهمم تازه داشتم احساس میکردم چقدر وابستش شدم،ولی اون قول داده که تنهام نذاره!از زمانی که تصادف کرده بود و افتاده بود گوشه بیمارستان دیگه خبری از خانوادم نداشتم.دوست داشتم بهشون زنگ بزنم و همه چیز رو بگم ولی دلم نیومد مثل من اوناهم ناراحت بشن پس سعی میکردم بهشون هیچی نگم!لیا:دفتره چیه تو دستت؟ ؟؟؟:این؟دفتر خودشه..یعنی دفتر انگیزشیش لیا:مگه این دختر انگیزه هم داشت؟ ؟؟؟:منظورت چیه؟ لیا:قبل از اینکه تو باهاش نامزد کنی بیشتر با یکی از بچه های دانشگاه راحت بودی نمیدونم میدونستی یا نه اون اولین روز دانشگاه دلشو سپرد به تو🙂😂و بعد میدید که تو بهش زیاد اهمیت نمیدی میومد پیش من و زار زار گریه میکرد و هزار جور چیز دیگه.ولی بعد اینکه تو وارد زندگیش شدی انگار عاقلش کردی انگار دنیاشو تغییر دادی ببین حواست باشه این دوست مارو یه روزه بزرگ‌کردیااا😂 ؟؟؟:😂ای دختره کله‌شق

لیا:هوی با دوست من درست صحبت کنااا ؟؟؟:نامزدمه😑 لیا:کوفت گوشی لیا زنگ خورد و رفت بیرون تا جواب بده و بلد چند دقیقه برگشت لیا:پاشو بریم خونه ؟؟؟:کی باید اینجا وایسه؟ لیا:یونگی میاد پاشو شدی یه تیکه استخون از بس هیچی نخوردی ؟؟؟:من هیچی نخورم سنگین تره تا اینکه بخورم و دلم اینجا باشه لیا:گمشو بینیم بابا این دختر هیچیش نمیشه پاشو و به زور منو برد خونه. مثل همیشه خونه سوت و کور بود،رفتم توی حیاط تا شاید اونجا دلم باز بشه یه گوشه برای خودم نشستم و دوباره خاطراتمون رو مرور میکردم(پنج ماه پیش)؟؟؟:پاشو پاشو باید بریم شرکت بدو ا/ت:نمیشه امروز نیام؟بابا دارم میمیرم ؟؟؟:نه نمیشه پاشو تنبلی نکن ا/ت:•لباسمو پوشیدم و رفتیم شرکت•داخل اتاقم بودم و داشتم پرونده ها رو چک میکردم،بعد اینکه کارم تموم شد رفتم سراغ طراحی هیچ ایده ای نداشتم ولی داشتم یه چیزی سر هم میکردم.به خودم اومدم دیدم ساعت دوعه بیخیال برم خونه بازم باید بشینم زل بزنم به در و دیوار پس نرفتم خونه مشغول طراحی بودم که لیا اومد تو ا/ت:بلد نیستی در بزنی؟ لیا:نه بلد نیستم.چیکار میکنی؟ ؟؟؟:داره نقاشی میکشه ا/ت:تو دیگه از کجا اومدی بیرون؟ ؟؟؟:دوساعته نشستم جلوت لیا:اره من اومدم تو بود ا/ت:خب چیکارم دارید؟ لیا:پاشو برو خونه خستگی داره از چشات میباره ا/ت:برم خونه زل بزنم به در و دیوار؟ ؟؟؟:خیر با نامزدت برو بیرون ا/ت:مگه گاوم با تو برم بیرون حسود؟ لیا:دلتم بخواد مردم دنبال یه همچین نامزدین نمک نشناس قدرشو بدون ا/ت:فضولشی؟ ؟؟؟:چرا حال نداری؟ ا/ت:به شما ربطی داره؟ لیا:داره چرت و پرت میگه ولش کن ؟؟؟:•تونستیم راضیش کنیم بره خونه و استراحت کنه تا بقیه کارامون و راحت تر انجام بدیم•

حمایت یادتون نره..