دوستى چيزيه كه مقدس هستش و بايد حفظ بشه اما اين دوستى حفظ نشد :)… ته تو كافه نشسته بود … مادربزرگش رو به تازگى از دس داده بود و حالش خوب نبود و چند وقتى ميشد كه شبا با گريه ميخوابيد … پسرى كنار ميز بغليش نشسته بود كه بهش گف : چشات خيلى خوشگلن چرا گريه ميكنى ؟ ته به ارومى گف : مادربزرگمو از دس دادم … ممنون بابت تعريفت … ميشه … باهم حرف بزنيم ؟ من دوستى اينجا جز مادربزرگم نداشتم … كوك از روى صندليش بلند شد و رف صندلى رو به روى ته نشست … و گف : جئون جانگكوك هستم ، كوكى صدام كن … ته دستشو به سمت كوك برد و باهاش دس دادو گف : كيم تهيونگم ، ته صدام كن … سفارش كوكى رو جلوش گذاشتن … كارامل ماكياتو … براى ته ايس امريكانو بود …
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
41 لایک
راستش همین اتفاق برای برادر صمیمی ترین دوستم اتفاق افتاد.
میشه داستان واقعیشو بگی؟؟
اگه داستان واقعیش رو میخوای بیا اونیکی اکم … اونجا فعالیت میکنم بهت میگم (:
💔misoo💔
اوکی🙂
خیلی دردناک بود *_*
عالی بود:|||
مرسی (=
اوکی من ارومم و گریم نگرفت یو نو؟ :))
:)
منم:)
سلام میسو منم الیانا امروز گوشی دستم نیست فردا همه چیز بهت میگم
اره دیدم نیستی اک میفحرفیم
ممنون love you
نگرانی ای چیزی نیس الی ؟
نه بابا فقط تنبیه شدم
چرا آخه ته باید برگرده و جونگ کوک رو ببینه 💔💔
نشد دیگه (:💔
عالی بود🐾✨☘️🥢
هققققققققققققق گریه
عاولی بود🖤🥀
عررررررر چرا گریم گرفت واقعی که نبود نه؟؟😭😭
نوشته واقعی بود با یه کم تغییر 😐☘️🥢
واقعی بود با یکم تغییر ✨🤝💔
پس بزا عررر بزننمممممممم