
The mirror pt12 امروز پنجشنبه اس و کار تعطیله. تصمیم گرفتم برم به خونه و کای یه سری بزنم. سوار ماشین شدم و حرکت کردم. رسیدم جلوی در خونه که دیدم یه ماشین مشکی دم در خونه است وچند نفرم بغلش وایسادن. از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در خونه. وارد حیاط شدم که با صحنه تجیبی روبه رو شدم... جیمین داشت از خونه خارج میشد.. اون اینجا چی کار میکرد. منو دید و اومد جلو. جیمین: خوشخالم که میبینمت. یونا : منم همینطور.. ولی.. شما اینجا...؟ جیمین:شاید برای آشنایی بیشتر با شما و خانواده تون اومدم اینجا. یونا: فکر نمیکنم اینا لازم باشه.. جیمین : برای دوتا دوست لازم نیست.. اما برای ما... یونا : متوجه نمیشم.. ما هم فثط دوست و همکاریم.. جیمین: اما برای من شلید بیشتر از یه همکاریه... یونا : متوجه منظورتون نمیشن.. جیمین: خدافظ. و رفت. منظورش چی بود؟؟! همه چی خیلی عجیب شده. و رفتم تو خونه. کای و دیدم و بغلش کردم. کای : چطوری نونا؟ یونا : خوبم، تو چی؟ کای : منم خوبم. مامانم تا منو دید اومد سمتم، اما از بقیه موقع ها جدی تر یود، این چهره ی اصلیش بود، قبلیا همه تظاهر بپد... حتی از اومدن منم خوشحال نبود. مامان : ازینورا.. یونا : همچین خوشحال نمیشی منو میبینی، منم ترجیح میدم کمتر بیام. مامان: هر جور راحتی. کای : نونا بیا بریم بشینیم
وقتی نشستم پدرم از اتاقش اومد بیرون و نشست روبه روم. پدر : راستی پارک جیمین همکارته؟ یونا : اره چطور؟ پدر : پسر خیلی خوبیه، تا حالا رجبش باهام صحبت نکرده بودی. یونا : دلیلی نمیبینم که بخوام راجبش صحبت کنم اونم با شما..! از حام بلند شدم ساعتمو دراوردم و رفتم دستشویی تا دستامو بشورم. اومدم بیرون و دیدم کای برام چایی اورده. وقتی چاییمو خوردم کای و بغل کردم و رفتم از خونه بیرون. امروز قرار بود دوست دوران مدرسه امو ببینم، بعد از ایتهمه سال، دغوتم کرده بود خونش، یع زمانی خیلیییی باهم صمیمی بودیم. سوار ماشینم شدم که برم سمت خونشون. تو راه گوشیم زنگ خورد، تهیونگ بود. + بله؟ _ خوبی؟ + اره خوبم. _ امشب بی کاری؟ + اره چطور؟ _ میخواستم بگم اگر میخوای با هم شام بریم بیرون + امم.. باشه. _ ساعت 9 . + اوکی. وقطع کردم. ذوق داشتم، اولین بار بود که داشتیم با هم میرفتیم بیرون. بعد از چند دقیقه رسیدم دم در خونه یوری. در زدم و منتشر موندم، وقتی درو باز کرد با یه قیافه خیلی خوشحال و ذوق زده پرید بغلم. ~یوناا.. دلم برات تنگ شده بود + منم همینطور.. ~ بیا تو.. رفتیم تو و نشساین با هم قهوه موردیم. ~ خب بگو ببینم، از وقتی اومدی اینجا چه اتفاقایی افتاده؟ منم همه چیزو مو به مو براش تعریف کردم. ~ اهاا که اینطور.. یعنی یه جورایی این اولین قرارته.. ( خنده ریز) + قرار..؟ نه بابا..قرار چیه.. ~وایسا ببینم نگو مه قراره همینقدر ساده بری. + چاره ای ندارم. ~ داری.. + منظورت چیه؟ دستمو گرفت و برد تو اتاقش، منو نشوند رو صندلی جلوی آینه. ~ خب خب، مثل اینکه منو دست کم گرفتی. بعد شروع کرد به ارایش کردن من . بعد از 40 دقیقه که تموم شد خودمو تو آینه نکاه کردم.. واقعا خوب شده بودم. یه ارایش ساده اما در عین حال قشنگ . + دستت درد نکنه. ~ هنوز تموم نشده، بیا لباسامو بیین کدومو میخوای. + نه لازم نیست. ~حرف نباشه. بعد در کمدشو باز کرد، یه عالمه پیراهن خوشگل داشت، رفتم جلو و یکی شو انتخاب کردم و پوشیدم. خودمو تو آینه نگاه کردم، خوشم اومده بود. بعد اتو موشو دراورد و موهامو صاف کرد. یه ور موهامو داد پشت گوشم، خب موهای حدیدمو خیلییی دوست داشتم. + مرسی واقعا.. نمیدونم چجوری جبران کنم . ~ برو به قرارت برس خوشگل خانم. پا شدمو بغلش کردم. بعد از چند دقیقه به ساعت نگاه کردم 8 و 40 دقیقه بود. خدافظی کردم و رفتم بیرون...
تماممموووو
پننسنمسمشپنضضض
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی
(کمبود حرف)
نمیشه یه کاری کنی یونا برسه به جیمین ؟
داستان از قبل پایانش مشخص شده و تغیرر نمیکنه، معلوم هم نیست اخرش چی میشه، پس لطفا صبر کنید و بخونید تا اخر داستان ممنون♡♡
عالی بود خسته نباشید 🥰🥰😍
ممنون
مرسی که پارتو گذاشتی♡
تا پارت بعد نخونیم اصلا اصلا آروم نمی گیگیریممممم
ممنونمممم
هق، بعدی
بلشه
اونی تهش به جیمین میرسه یا ته ؟🥲
اسپویل نمیکنم🦥