
سلام سلام صدتا سلام بچه ها راجب فیک گربه انسان نما من من فکر میکردم شما با کاپل گی مشکل دارین پس سعی کردم رابطه شون رو دوستانه جلوه بدم نظرتون چیه؟با اینکه خودم دیوونه سپم

....از زبان نویسنده:رسیده بودن به خونه هاری تا وارد خونه شد نایلکس های خرید رو روی زمین گذاشت و سریع موبایلش رو از کیفش بیرون آورد به محض رفتن توی اینستا سریع به دایرکت مین شوگا رفت تا راجب اتفاقی که امروز افتاده با مین شوگا حرف بزنه

همینجور که لباساشو توی سبد لباس کثیف ها میگذاشت برای شوگا تایپ میکرد

.....با اخم موبایلش روی میز عسلی گذاشت سرشو خواروند و لباشو غنچه کرد سرشو به عقب برگردوند و به مبل تکیه داد=چرا هیچ کس بیشتر از ۱۰ دقیقه باهام حرف نمیزنه ..گوشه لبش رو گزید و مظلوم گفت:یعنی اینقدر پرحرف و حوصله سربرم ......از روی مبل بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت کل اشتیاق و خوشحالی که داشت پریده بود در کابینت رو باز کرد و یه نودل برداشت از تو کابینت پایینی هم قابلمه برای درست کردن نودل برداشت ........سر گاز بود که صدای زنگ خوردن موبایلش اومد پوفی کشید و زیر گاز رو خاموش کرد به سمت پذیرایی رفت و موبایلش رو برداشت به اسکرین خیره شد*اوما* یعنی باید جواب میداد یا منتظر میموند که خود تماس قطع بشه؟
برخلاف خواسته درونیش تماس رو برقرار کرد نفس عمیقی کشید و موبایل رو نزدیک گوشش کرد=بله ...خانم لی با استرس و نگرانی تند گفت:هاری هاری..حالت خوبه..میدونی چقدر نگرانت بودم ...میخوای منو سکته بدی از دیشب تا الان میدونی چقدر برات زنگ زدم...فکر کردم چیزی شده فکر کردم مردی...هاری سرد گفت: میبینی که نمردم .دیگه هم زنگ نزن کار دارم ..خداحافظ..:نه نه...وایسا. ..هاری......تماس رو قطع کرد موهاش رو بالا زد و شقیقه های سرش رو نوازش کرد سرش درد میکرد به سمت یخچال رفت و بطری های سوجو رو برداشت اومد سر میز نشست غم تمام وجودش رو گرفته بود همه خوشحالی هاش پریده بود در سوجو رو باز کرد و مقداری رو توی لیوان ریخت و سر کشید
_______از شنیدن حرف های هاری از خنده روده بر شده بود برای اولین بار بود که اینقدر میخندید به سکسکه افتاده بود لیوان اب رو برداشت و سر کشید _فکر کنم هاری شی برای همیشه از کره بره ....نمیخواست به هاری روی زیاد بده پس سریع خداحافظی کرد از روی کاناپه بلند شد نگاهی به خونه کرد خونه تمیز بود سری تکون داد و به سمت اتاقش رفت تا لباسش رو عوض کنه ________روی کاناپه دراز کشیده بود و توی اینستا میگشت که زنگ درخونه خورد از رو کاناپه بلند شد و موبایل رو پرت کرد رو کاناپه به سمت در رفت زنگ پشت سر هم میخورد وقتی دروباز کرد با هاری که به چارچوب در تکیه داده بود تا نیفته مواجه شد هاری سرشو بالا آورد و با چشمای خمارش به یونگی خیره شد آروم زیر لب چیزی گفت:میو میو _چی ...هاری اومد قدمی به سمتش برداره که زیر پاش خالی شد یونگی سریع دستشو دور کمر هاری حلقه کرد تا نیوفته
هاری خندید و صورت یونگی رو قاب گرفت نا واضح گفت:خپلو بگو میو میو .._چی....هاری تکرار کرد =میو میو ..یونگی نگران گفت :هاری شی حالتون خوبه ...و هاری رو داخل خونه اورد اونو روی کاناپه نشوند و پیش هاری نشست هاری سرش سنگینی میکرد سرشو روی شونه یونگی گذاشت یونگی فکر میکرد که روز خوبی رو برای هاری درست کرده پس چرا هاری الان اینجوری بود از وقتی که هاری توی دایرکت بهش پیام داده با شخصیت های دیگر هاری هم آشنا میشد هاری حرف های نامفهومی زیر لب میگفت که یونگی متوجه نمیشد _هاری شی حالتون خوبه =خپل دستتو بده.._خپل؟ =گورببه گود پنجه های نرمتو بده _شین هاری جی داری میگی لی خدا چه غلطی کردم گذاشتم بیاد تو خونه.....چشم های هاری پر از اشک شد با بغض گفت:خپل دیگه هاری رو دوست نداره ..سر یونگی رو نوازش کرد که یونگی سرشو عقب کشید=اوما و اپا هم دیگه هاری رو دوست ندارن خپل ....تا یونگی خواست حرفی بزنه زنگ خونه خوردکلافه گفت :_از این بهتر نمیشه ..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خدا بگم چیکارت کنه وایییی
هزار باره دارم این پارت میخونم
از خنده جرررر میخورم
خپلو چیه ؟😣😣😣😣😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
پارت بعدییی
منم تو رو دوس میدارم🫂
من بیشتر
🫂💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
پارت بعد کجایی کجاییی اااااااااااااااا (شدم شجریان) 💔😐
دقیقا تو برسیههه
باز اااااااااااااااا (شجریان زنده می شود) 💜😐
ماهم خیلیییییییییییییی ت رو دوس داریم 💜💜💜💜💜💜
یور لاو یو لاو ای میس دت
سلاهایووووووو💜💜💜💜
چرا پارت بعدو نمیزاریییی🗿💔
الان فیک گربه رو نوشتم میرم اینو بنویسم
اجی جون من بزار دیگه کی میزاری من مردم🥲💔😂
الان درحال نوشتنم
عالییی
اجی تروخدا بزارررر ما داریم اینجا خودمونو جر میدیم🥲😐❤
واییییی اره
عرررر بعدیدیددیدیدیدیدییدسمطرطمطردژ