
پارت دوی داستان.. حتما اگه پارت یک رو نخوندید بخونین کپشن و نتیجش مهمه!(: ممنون از حمایت هاتون

حدود یک و نیم، دو ساعت بعد وقتی سروین رفت منم رفتم پیش دراکو تا باهاش یه چند کلمه ای حرف بزنم.. بهش خواستم نشون بدم که میتونم درکت کنم و میدونم چقدر سختی کشیدی و... حتی در حدی که خودمم اشکم داشت در میومد! سعی کردم بهش بفهمونم چقدر دوسش دارم ولی فهمیدم دراکو خیلی به حرفام توجه نمیکنه و ازم خوشش نمیاد... خیلی ناراحت شدم گفتم حواست با منه؟ اونم با بیخیالی یه جوابی داد.

من میدونستم اون اگه بخواد میتونه گذشتم رو توی چند ثانیه ببینه برای همین بهش گفتم اگه بخوای میتونی این کار رو بکنی اونم گفت علاقه ای به این کار ندارم/: با من خیلی خشک و سرد حرف میزد در حالی که با اون دختر مسخره میگفت و میخندید.... منم اصلا چنین توقعی نداشتم! دلم خوش بود وبا خودم میگفتم یعنی من بعد این همه اشک و آرزو و خیال و داستان و..... که موفق شدم و از اینجا سر در اوردم، دراکو برخلاف چیزی هست که من فکر میکردم!؟؟؟ به کلی ناامید شدم.... همین حرفا رو هم به دراکو زدم. اون گفت:..

گفت:برام مهم نی گذشته ی تو چی بوده.... الانم دلم میخواد زودتر گورتو گم کنی!! و کلا حرف های زیادی بم زد ک قلبم رو شیکوند ولی اصلا انگار متوجه حرفام نمیشد!!... واقعا خیلی ناراحت شد بودم اصلا چنین توقعی نداشتم ازش.... فقط بهش گفتم: من هیچ امیدی برای زنده موندنم نداشتم.... هیچی نداشتم که حالم رو خوب کنه! هیچکسی رو نداشتم.... فقط تو بودی! به امید تو زنده بودم ولی....دیگه اون امید رو هم برای زنده موندن ندارم.. الانم فقط ازت میخوام من رو ببخشی ک مزاحمت شدم..، ببخشید که خیلی چرت و پرت گفتم بهت...خودمم میدونم حرفای خیلی مسخره ای زدم بهت..، و.. ببخشید که عاشقت بودم.........

اشکم در اومد ولی فورا پاکش کردم نمی خواستم اشکم رو ببینه... بغض گلوم رو داشت منفجر میکرد.... ولی یهو بغضم ترکید منم سریع با گریه ازاونجا دور شدم و رفتم.... رفتم تو و از پله ها دوییدم بالا و رفتم توی یکی از اتاق های بزرگ اسلایترین که هیچ کس اونجا نبود.... یه تراس بزرگ اونجا بود من هم بدون وقفه رفتم اونجا... از اون جا قشنگ میشد ماه رو دید! رفتم جلوی نرده هاوایسادم و پایین رو نگاه کردم....

یه جنگل تاریک بود... از گریه ی زیاد چشمام میسوخت و تار میدیدم.رفتم روی نرده ها وایسادم و به آسمون خیره شدم...ماه کامل بود....گریم شدید تر شد... اشک هام پشت سر هم میریختن روی گونه هام.... ناگهان آسمون رعد و برق زد و بارون گرفت... هر لحظه ممکن بود پرت شم پایین....

با خودم گفتم من که دیگه هیچ امیدی ندارم.. همون یکی رو هم از دست دادم!رو به آسمون فریاد زدم "از این دنیا متنفرم!!" و پریدم...مدت زیادی رو معلق بودم و فقط داشتم گریه میکردم....!/
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید یه مدت طوانی نبودم الان پارت بعدو میسازم:)..
سلاااام.لطفا پارت بعدی رو بزار خیلی خوب مینویسییی
سلامم ممنون=)
ببخشیددد نبودم...
پارت بعدو همین الان ساختم هنو منتشر نشده
پارت بعد کوشششششش
لپ تاپم ب چوخ رفته بود....
سلام چطوری؟ پارت بعد رو همین الان ساختم منتشر نشده..
وای خیلی خوب بوووود.
منتظر پارت بعد هستیم...
ممنون=)))
ساختم
بزاررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
ببخشید نبودم...
پارت بعدو الان ساختم هر وقت منتشر شد ببین حتما
پارت بعددددددددددددددددددد
میگم پارت بعد کو پسسسسسس 🥺🥺
گذاشتمششش
همین الان پارت بعدییییییییییییی
چشم میزارم D=
اگه بیشتر از 8کامنت (از افراد مختلف و غیر از خودم) بخوره پارت بعدی رو میزارم!/:
(خباثت)
واییی من مرگگگگ من غششش این به شدت عالیه تورو خدا زود پارت بعدی رو بزارررررررررر🥺🥺🥺
ممنوووون چشم حتما خوش حالم ک خوشت اومده🖤🖤🖤😍