ناظر رد نکن:)🤍
*از زبون جونگ کوک* از اون روزی که mast رفتم خونه پیش میچا یه احساسی دارم و فرداش ازش عذرخواهی کردم.(برادرم شما میچا رو به... دادی بعد ازش معذرت خواهی میکنی؟😐)امشب باید برم پیش میچا و الان ساعت ۳ و نیم ظهر بود. سر میز غذا بودیم و پدر و مین هی هم مثل همیشه بودن. £«عمو جان من میخوام امشب یه مهمونی بزرگ بگیرم و همه دوست ها و آشنا های اشرافم رو دعوت کنم.» @«باشه ولی به چه مناسبت؟» £«مناسبت خاصی نداره فقط میخوام بهشون نشون بدم که خانواده ما خیلی بهتر از اونا هم مهمونی میتونه برگذار کنه. چند وقت پیش دوستم سوجین و یانگ یه مهمونی برگذار کردن همونی که هفته پیش بود. توی مهمونی همش پز میدادن که ما بهترین مهمونی رو گرفتیم و فلان و بیسار.» @«باشه عزیزم پس من و جونگ کوک هم میایم!» -«ولی پدر...مگه قرار نبود امشب برم پیش میچا؟» @«حالا یه شب بیشتر منتظر بمونه چیزی نمیشه!» £«خب جونگ کوک میچا رو هم بیار. مطمئنم خوشحال میشه برای اولین بار توی یه مهمونی با شکوه باشه.» بازم مثل همیشه مین هی میخواست خود شیرینی کنه.از قیافه اش کاملا مشخص بود. £«البته حواست باشه بهش بگی یه لباس درست حسابی بپوشه که آبرو خانواده مون رو نبره.» و زد زیر خنده. پدر هم باهاش میخندید ولی من خیلی جدی بودم. یکم عصبانی هم شده بودم.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
53 لایک
هایمنیهسولوییستتازهکارم💗
بهفناممیگمپیکسی:)🧚🏻♀️
میشهبهتستبیومسربزنیوپیکسیبشی؟^^🍓
میدونمتبلیغاخستتکردهولیماهمبدونتبلیغهیچفنیپیدانمیکنیم؛🧊
مرسیکهدرکمیکنی•-•🧁
مایلبهپین؟:)🍯
تورو خدا تورو جان جدت این مین هو رو ب.کش
😂😂😂😂
پارت ۱۴ پاک شده؟ من نخوندم
میشه یکی خلاصه بگه ؟
نظرسنجیه:)
تاپارت بعدمن پیرشدمممممم
بذارتوروخدااا
الان میزارم آجی😂💗
عالیییی
توروخدا بزار من زیاد تحمل ندارم
چشم الان میزارم😂💗
بقیش؟؟
یا ابلفضلللللللللللللللللل
😂😂😂❤️❤️❤️
من دارم به فنا میرم وای تو چقدر خوب مینویسی
مرسی عزیزم😂💗
خواهش
الان میزارمش:)