
ناظر التماست میکنم منتشر کن🙇🙇و اگه چیزی داشت که از نظرت خوب نبود لطفا منتشر کن و زیر تست مشکلش رو بگو تا حلش کنم ولی رد نکن خواهش میکنم💔
از زبان من:(ماکیا)جعبه هارو باز کردیم، مال من ی ساعت طلایی، مال آیلین ی کش صورتی و مال لیلی هم ی پابند قرمز!که یهو کوامی ها ازشون بیرون اومدن!مارنی:سلام من مارنی هستم کوامی شمشیر، من به تو این قدرت رو میدم که از دستات شمشیر بیرون بیاری!کلمه استفاده از قدرت اینه:مارنی شمشیر ها بیرون!کلمه تبدیلت اینه:مارنی شمشیر من رو آماده کن!کلمه برگشتن به حالت عادی هم اینه:مارنی بازی کردن بسه!آیلین:مارنی شمشیر من رو آماده کن!(عکس پیدا نکردم، ی لباس سبز معمولی با ی نقاب آبی اگه از قدرتص استفاده کنه دستاش شمشیر میشه شمشیر ها هم شفافن)مولی:سلام اسم من مولی من کوامی ایست زمانم، برای تبدیل باید بگی:مولی بیا با زمان بازی کنیم!برای استفاده از قدرت بگو:زمان به ایست!کلمه برگشتن به حالت عادی:مولی زمان رو به حالت عادی برگردون!ماکیا:مولی بیا با زمان بازی کنیم!(لباس:از انگشت تا مچ پا قرمز، از مچ تا بالا زرشکی، بعد از کمر به بالا قرمز نقابم ترکیبی از قرمز و زرشکی)
مگنولی:سلام من مگنولی هستم معجزه ی آهنگ تو میتونی با خوندن کاری کنی همه برای چند لحظه چیزی نشنون و گوشاشونو بگیرن، کلمه ی تبدیل اینه:مگنولی میکروفون رو بده دست من!کلمه ی استفاده از قدرت:بیا گوشارو بخراشیم!کلمه ی برگشت به حالت عادی:بیا استراحت کنیم!لیلی:مگنولی میکروفون رو بده دست من!(لباس:لباس بل بل ترسناک اگه اون قسمت رو ندید لباسش رنگی رنگی به ی میکروفن که بندش به کمرش وصله و موهاشم خرگوشی آبی و نقاب رنگی)ماکیا:خیلی خوشگل شدین!لیلی و آیلین:تو هم همینطور!که یهووووووووو......
دیدیم مونارک حمله کرد!سریع به حالت عادی برگشتیم و رفتیم پایین آدرینو دیدیم آدرین داره میره سمت اتاقش وقتی مارو دید به بهانه ی دس......تش....ویی فرار کرد ولی ماکه میدونستیم کجا میره😹😹من:ما باید گابریل رو لو بدیم و معجزه گرارو پس بگیریم!آیلین:آره ولی چجوری؟من:خب میریم پایین و هر سرنخی که پیدا کردیم برمیداریم و بعدش وقتی برگشت ازش عکس میگیریم پخش میکنیم!لیلی:فکر عالی ای هست من عاشق ماجراجویی ام😍آیلین:منم پایه ام😁رفتیم زیرزمین همونجایی که گابریل بود داشت با کوامی ها حرف میزد تبدیل شدیمو پشت چنتا جعبه که همونجا افتاده بود قایم شدیم!شروع کردیم به فیلم گرفتم که یهو گابریل ساکت شد و سرش رو سمت ما چرخوند😱انقد سریع برگشتیم پشت جعبه ها که دستم خورد فیلم پاک شد😟گابریل داشت میومد سمتمون ممکن بود مارو ببینه!تا اومد پشت جعبه هارو نگاه کنه گفتم:ایست زمان!۵ دیقه بیشتر نمیتونستم زمانو نگه دارم پس سریع بچه هارو آزاد کردم و فرار کردیم!خوبیش اینه متوجه گابریل نمیشه زمان وایساده😹😹من:به خیر گزشت😫رفتیم تو اتاقمون!

ناظر منتشر کن چیزه بدی نداشت اگه فکر میکنی چیزی مناسب نبوده منتشر کن زیر تست مشکل رو بگو تا از این به بهد رعایت کنم🙇🙇 داستانم رو ادامه بدم؟😇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییی🫀🤝🏻
مرسیییی😁😁😁
عالیییییی
مرسییییییی😍😍
عالیییییی😃😃
ج چ: نمیدونم والا اما نترس😊
میشه به داستانم سر بزنی
ممنونممممممم😍😍😍😍
آره ولی امید وارم حمایت بشن داستانامون😕😆باشه حتما به داستانت سر میزنم😁
عالی بود😍😘 نگران نباش برای منم خیلی الان دیگه حمایت نداره 😑
ام منظورم داستان بود 😐
عالی بود عاشق پاستانت شدم 😍
مگنولی خیلی باحال بود اسمش
تنها چیزی ک به دست آورد چند تا فن فیکشن از دخترای نوجوونی بود ک عاشق پسرای ۲۰ سالن و دیگه هیچی دستگیرش نشد...
این ی تیکه از پارت ۱۰ فن فیکشن بنده حساب میشه>-<
خوشحال میشم اگه بهش سر بزنی و از ی فن فیکشن تخیلی...دور از کلیشه لذت ببری🧡🔥