
ناظررررررر هیچی نداره ب خدااا😭🙏💔💔

Marrinet❤: خب، چی باید میگفتم؟ اگع جلوی همه حلقه رو نشونم میداد، اونوقت عشق دوطرفمون رسما فاش میشد و دیگه فرصت فکر کردن یا تصمیم گیری نبود.. اطرافیان خیلی فوری و کلیشهای برای ازدواج تشویقمون میکردن و یه جورایی هلمون میدادن که زودتر کارو یه سره کنیم.. شاید اتیش عشق به آدرین اولین بار تو همون اتاق بازجویی به جونم افتاد.. وقتی وارد اتاق شد و چشمای نعنایی و موهای طلاییش رو دیدم، گرمای وجودش به طرز عجیبی بهم منتقل شد و باعث شد ترس و اضطرابی که داشتم، چندین برابر کمتر بشه.. تمام مدت دوسش داشتم اما نمیخواستم قبول کنم.. با تمام وجود میخواستمش اما نمیدونستم اسم حسی که دارم، عشقه! با کلماتی مثل دوستی و وابستگی خودمو گول میزدم اما حقیقت که تغییری نکرد! کرد؟ نه! حقیقت تلخ اینه که حتی اگه ما جفتمون همدیگه رو دوست داشته باشیم، بازم گذشتمون تغییری نمیکنه! ما دو نقطه مقابل بودیم.. من دزدم و اون پلیسه.. و من به هیچ وجه دلم نمیخواد که با آبروی اون بازی کنم.. برای همین اجازه ندادم بهم ابراز احساسات کنه.. چون باید فکر میکردم.. باید میفهمیدم این عشق به هیچکدوممون آسیب نمیزنه؟! من نیاز داشتم فکر کنم و یه کاری کنم که نه سیخ بسوزه، نه کباب!
Adrrian💚: در مقابل ۳ روز وقتی که ازم خواست، چی میتونستم بگم؟! چی داشتم که بگم؟ مجبور بودم صبر کنم تا فکراشو بکنع.. شاید گرمای چشمای مرینت تو اولین دیدارمون باعث این عشق شد.. هیچوقت یادم نمیره که چطور پاهاشو با ریتم روی میز تکون میداد و باعث میشد چتری هاش توی صورتش تکون بخورن.. اما چیزی که عاشقش شدم، چشم ها و صورت زیبای مرینت نبود! غرور و شجاعتش، مهربونی و صداقتش باعث شد شیفتهاش بشم، هرچند که اقیانوس درون چشم هاش بی تاثیر هم نبودن😅 اما همهی اینا، باعث نمیشه نگران جوابش نباشم.. درسته که مدت طولانیه باهم هستیم، اما همین زمانی که ازم برای. فکر کردن خواست، نگران کنندست! نگرانم که زمونه بازهم بخواد بی رحمی کنه و ما رو مثل دوره کودکیمون از هم جدا کنه.. اونوقت باید چیکار کنم؟ من شکی ندارم که بدون مرینت ثانیهای دووم نمیارم.. بدون خنده هاش، مسخره کردن هاش، دست انداختن هاش، مهربونی مخفی توی حرفاش، چشماش! مرینت.. ازت خواهش میکنم با دست خودت منو نکش! اگه درخواستمو به هر دلیلی رد کنه، پودر میشم..! میمیرم! پرپر میشم.. نینو: شما دوتا نمیخواین بس کنین؟! یه ربعه بدون اهنگ میرقصینا😐 / گفت و هردومونو از ابر فکرمون بیرون اورد.. آدرین: حوا.. حواسم نبود / مرینت: چرا دیگه نمیزنی؟ / نینو: بچه ها خسته شدن.. همه خوابشون میاد.. / آدرین: اوکی / بعد از اینکه همه دست به دست هم، وسایلو جمع و جور کردیم، قرار شد من مرینت و الیا و نینو رو برسونم، بقیه هم تو ماشین مکس، کاگامی و کلویی تقسیم بشن.. پس خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم.. هوا خیلی تاریک بود چون نزدیک صبح بود.. از طرفی نم بارون هم میومد.. واقعا فضای خیلی محشری بود.. یکم عجیب بود چون تو ماشین هیچکس حرف نمیزد و همه ساکت بودن.. مرینت که بعد از اتفاقی که افتاد، لبخند همیشه به لبش محو شده بود..
و جاشو به یه اخم غلیظ داده بود.. آلیا هم که گویا از حضور نینو توی ماشین، با اینکه صندلی جلو نشسته بود معذب شده بود، سرشو کرده بود تو گوشی و در نمیومد.. نینو هم که کلافه و خسته به نظر میومد، هرازگاهی کتف آسیب دیدش رو با دست میمالوند و آروم آه میکشید.. فضای سنگینی بود.. با خودم گفتم یکم مزه بریزم تا این جو وحشتناک رو بشکنم.. آدرین: بچه ها پایهاین جوک بگم؟! / هیچکس ری اکشنی نشون نداد.. فقط با تعجب نگاهی بهم کردن.. آدرین: خب.. امم.. یه مرده میخوره به نرده، برمیگرده میبینه پیرمرده.. یاه یاه یاه😹 / نینو: به جای نمک ریختن سریع تربرو تا پس نیوفتادم😑 / آلیا: هر هر هر.. نمکی، برو خدتو بمال ب خیار.. / آدرین: عههه😐 / و دوباره سکوت مرگباری شکل گرفت.. اینبار هم من بودم که شکستمش: حانم دوپن در این مورد نظری ندارن؟! /خانوم دوپن! واقعا نمیدونم چرا نام خانوادگیشو صدا کردم.. مرینت خمیازهای کشید و بدون اینکه اخمش رو حتی کمتر کنه باخوابآلودگی زمزمه کرد: خانم دوپن خوابش میاد.. آقای آگراست! / الان توهم زدم یا اون واقعا آقای آگراست صدام کرد؟ چرا؟ یعنی وقتی رسمی صداش کردم ناراحت شد؟! برای همین متقابلا اینطور جواب داد؟! از اینکه ندونم حس طرف مقابلم چیه خیلی عصبانی و کلافه میشم.. مرینت: چیه چرا ساکت شدی؟ / از اینه به الیا نگاهی انداختم که سراپا گوش بود و منتظر و کنجکاو که من و مرینت چمون شده.. نینو هم به نظر متعجب میومد.. آدرین: خب چی بگم / مرینت: هیچی / خداروشکر رسیدیم خونه مرینت اینا و دیگه مجبور نبودم این بحث مسخره رو ادامه بدم.. مرینت: ممنون / و با الیا باهم پیاده شدن..
نینو: باهم میرین؟ / آلیا: امشب باهم میخوابیم / آدرین: خوشبگذره.. / مرینت درو بست و با آلیا وارد کوچه شدن.. من و نینو هم با یه حسرت خاص، با نگاهمون بدرقشون کردیم.. بالاخره دوباره راه افتادم.. تا یه مدت کوتاه من و نینو ساکت بودیم.. تا اینکه بعدش نینو خیلی عصبی پرسید: چه گندی زدی؟ / آدرین: منظورت چیه؟ / نینو: مری چرا اینجوری شده بود؟ / آدرین: چه جوری شده بود؟ / نینو: ادرین.. درخواستت رو رد کرد؟ / آدرین: چی؟ نه! / نینو: ادرین! / نینو: ردش نکرد.. ۳ روز وقت خواست / نینو: ۳ روز؟ / آدرین: اره / نینو: واسه چی؟ / ادرین: واسه فکر کردن / نینو: واا.. پس برا همین اینجوری بود؟ / ادرین بلههه / نینو: حلقه رو بهش دادی!؟ / ادرین: نخیرر / نینو: ندادییی؟ چراا؟ / ادرین: چون نذااشت دررش بیارمم / نینو: از تو جیبت؟ / ادرین: ارهه / نینو: یعنی فهمیده بود ک چی قایم کردی؟ / ادرین: اره اره اره ارههههههههه / و با عصبانیت ترمز کردم، دستمو محکم روی داشبورد کوبیدم و سرمو گذاشتم روی فرمون.. چشمام قرمز و پر از اشک شده بود.. نینو دستشو با تاسف روی شونم گذاشت.. نینو: متاسفم..😔 / طولی نکشید که صدای هق هقم در اومد.. نمیخواستم مثل دختر بچه ها گریه کنم، ولی نمیتونستم.. اصلا نمیدونستم چرا دارم گریه میکنم.. صدای فین فین دماغم و هق هق کردنم مخلوط شد و خیلی واضح به ناله افتاده بودم.. نینو: بس کن پسر! گریه کردنت چه معنی داره؟ کمکی نمیکنه! فقط باعث میشه نتونی افکارت رو جمع کنی.. من مطمئنم مرینت هم دوستت داره.. / با لحن بچهگونهای بهش توپیدم: پس چرا از ۳ روز وقت خواست😭
نینو: دیوونه شدیا.. خب معلومه.. چون پای زندگی طولانی درمیونه.. یعنی حق فکر کردن هم نداره؟! / جوابی ندادم.. اصلا جوابی نداشتم.. نینو اروم منو از فرمون جدا کرد و چسبوند به خودش.. به زور بغلم کرد.. نینو: میدونم خستهای.. ولی باید تحمل کنی.. اگه میخوای به مروارید برسی، باید در مقابل سختی صدف مقاومت کنی.. پس انقدر زود جا نزن.. چیزی رو پیشبینی نکن.. منفی فکر نکن.. نه میدونی چیه؟ اصلا فکر نکن.. عشق تنها چیزیه که نباید توش از مغزت استفاده کنی.. باید از قلب و احساساتت کمک بگیری.. باید با خودت صادق باشی.. و به خودت اعتماد داشته باشی.. / مکث کوتاهی کردم و به گریم فرصت دادم اروم بگیره.. بعد گردن نینو رو بوسیدم.. ادرین: هر ادمی تو زندگیش به یدونه *نینو* احتیاج داره🙂 / نینو: نه بابا جدی؟ خوب گفتم؟ از کتاب چگونه عشق خود را بیان کنیم یاد گرفتم😁 / ادرین: اینارو از کتاب گفتی؟😐 / نینو: اره خب.. چیه مگه؟ / ادرین: نینو نینو.. وای.. هیچی بابا.. بریم؟ / نینو: بریم / و خب.. انتظار دارین چی بگم؟ رفتیم دیگه.. رفتیم خونه.. تشریف ببرین اسلاید بعد.. اقا.. برو دیگه😐 مری بیا اینارو ببر از زبان خودت.. برین.. هاااا.. عاا باریکلا...
«فردا صبح» Marrinet❤: مرینت: کاش یکم بیشتر میموندی.. الیا جورابش رو پوشید و با عجله کیفش رو برداشت تا وسایلش رو جمع و جور کنه و برداره.. آلیا: نه دیگه.. کار دارم باید برم.. / لم دادم روی صندلیم و یه دور چرخ زدم.. مرینت: پس مراقب خودت باش / آلیا که بالاخره از ورجه وورجه در اومده بود و اروم گرفته بود، به معنی باشه سر تکون داد.. مرینت: تا دم در باهات بیام؟! / آلیا: نه لازم نیست.. من دیگه میرم.. کاری نداری؟! / مرینت: نه.. ممنون که پیشم موندی.. خدافظ / آلیا در اتاقم رو باز کرد و بیرون رفت.. یه نفس عمیق کشیدم و صندلیمو کشیدم سمت میزم.. لپتاب رو روشن کردم.. نه حال چیزی رو داشتم، نه حوصله بیرون رفتن.. پس تصمیم گرفتم یه فیلم کمدی ببینم.. شاید یکم بخندم؛ چون از این چهره بیخیال و اخمو دیگه خودمم داره حالم بهم میخوره.. بعد از دانلود یه فیلم طنز، پلیش کردم که ببینم.. اما فقط ۱۰ دقیقه ازش گذشته بود که محکم در لپتابم رو بستم.. ظاهرا حوصله فیلمم نداشتم.. دوباره لم دادم و سرمو از روی صندلی آویزون کردم.. که یکی در اتاقمو زد.. مرینت: بله؟ / سابین: منم عزیزم! / مرینت: اوه.. بفرمایید / مامانم در اتاقو باز کرد و با یه ظرف کروسان اومد تو اتاق.. سابین: دوستت خیلی با عجله رفت.. چیزی شده؟! / مرینت: نه.. یه مصاحبه کاری داشت برای استخدام.. قراره کارآموز بشه واسه خبرنگاری / سابین: اوه.. پس داره سر و سامون میگیره / کروسان رو روی میز گذاشت و روی تخت، روبروی من نشست.. سابین: خوبی؟! / مرینت: اره..چطور؟ / سابین: اخه.. دیگه نمیخندی! اه بلندی کشیدم و یکم روی جام جابجا شدم که باعث شد صدای جیغ مانندی از صندلی چرخدارم دربیاد.. مرینت: مامان؟ / سابین: بله؟ / مرینت: میشهیه چیزی بپرسم؟ / سابین: البته / مرینت: وقتی عاشق بابا شدی، نترسیدی؟ / سابین: چی؟
مرینت: منظورم اینه که.. فکر نکردی که.. ممکنه.. مناسب هم نباشین.. یا.. مثلا.. نمیدونم.. گیج نشدی؟ / مامانم یه لبخند عمیق و گرم زد.. خودشو جلو کشید و دستامو گرفت و نوازش کرد.. سابین: ماهیت عشق همینه عسلم! وقتی عاشق میشی، گیجی! نمیدونی چت شده.. چرا الان گریه میکنی یا چرا داری میخندی.. قلبت به تپش میوفته و عرق میکنی.. پاهات به لرزش میوفتن و دستات سرد میشن.. ولی عشق واقعی مثل دو قطب مخالف اهنربا میمونه.. هرچقدرم که طول بکشه ولی بهم وصل میشن.. بالاخره بهم میرسن.. مکث کرد و ادامه داد.. سابین: بگو ببینم، چرا اینو پرسیدی؟😊 / مرینت: هی.. هیچی.. همینطوری / مامانم که انگار با *هیچی* من متقاعد نشده بود، لبشو نزدیک پیشونیم کرد و بوسید.. دستشو روی شونه هام گذاشت و مالید.. سابین: عزیزم.. آدرین خیلی پسر خوبیه.. هم من و هم پدرت بهش اعتماد داریم.. من به تصمیمی ک میگیری احترام میذارم.. / قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد و پایین چکید.. مرینت: مامان..😔 / ببدون اینکه هیچی بگه بلند شد و منو تو بغلش گرفت.. سابین: دختر کوچولوی من چقدر زود بزرگ و عاقل شده..🙃 / مرینت: مامان😭 / سابین: گریه نکن قشنگم.. مامان اینجاست.. درست همینجا..😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عدد ۳
خب چه حیونی میخوای بخری؟
پارتتتتتت بعد کوو؟؟ 🥲😹
کاری نکن شوکر برقی هیلدا رو بگیرم و بیاممم😑😂
اره راست میگه منم پایتم
ما خودمون شوکر برقی داریم منم میام😐😂
منم ادرس خونه ی مهلا اینارو بلدمااا😂
فقط... پول بلیتتون ب تهرانو خودتون میدید😑😂
جررررررر😂😂😂 شما تشریف بیارید پول بلیتارو خودم میدم😐😂
مشتاق دیدار زودتر بیاین
اتفاقا دایی منم تفنگ ساچمهای داره تشریف بیارین خوسحال میشیم😊🔫😂
واستا... با اون تفنگ داییت میخوای چیکار کنی؟ 😑😂 بهتره از سلاحی که تموم دخترا و شاید پسرا رو میترسونه استفاده کنیم 😑😂
فقط هرچی میخری مرغ یا جوجه نخر 😐
نه بابا بزرگ بشن نمیشه تو خونه نگه داشت منم طاقت جدایی ندارم
عید بابام بدون اینکه ب مامانم لگه دوتا جوجه اردک خرید وقتی بزرگ شدن مجبور شدیم ردشون کنیم هنوز یادشون میوفتم گریم میگیره😭😓
الهي كه ادرين بزنه به كمرت 😐😂 پارت بعد رو بدههه
تو بررسیه سوگند جان اراممم😑😐😂
بابا پارت بعد کوووووو
همین الان گذاشتم بررسی😁
سلام جرمی اصل😂
میگم اگه بعدش ادری زنده نشد یه فاتحه بخون برا خودت😂😂😂😂
پایانش غم انگیزه؟ من غم انگیز نموخاااام دنبال نمکنم دیگه هاا من رمانتیک میخوام فرض کن به کراشت رسیدی😂😂
درود😂
کی گفته ادری قراره بمیره؟! بمیره ک راحت میشه.. باید زجر بکشه🙄😂
جررررر فعلا ک ردم کرده😂😂🙂
یاخودا
بابا بش بگو اگه قبول نکنی میزنمت😂😂😂
مگه کشکه😂
تف(())))) نگ داری؟ 😂😂😂
داشته باشی حله
نه ولی داییم داره
درواقع بابای خود کثافتش😐😂
ازش قرض بگیر😂😂😂
چشم😂💔
افلین حالا بعدی روهم بده😂
پارت بعدددد پلیززززز
تو بررسیه گذاشتم😁
یهوووو
یک سوال از ۱۰۰ چند درصد دروغ میگی
من ۹۰ درصد😂😜
۴۰😁
چه خوب
آره😁😁
💖
۲۰۰ درصد😁😂
خخ 😂✌🏻
راستی پارت بعد نمیدی؟
چند سالته؟
فضولی نباشه ها ...ولی فضولم✌🏻😐🤙🏻
من؟ ۱۴ سالم ۲۶ اذر ماه پر میشه
خب فعلا ۱۴-۱۳ سالمه دیگه😕😂
❤💖
اخرین پارت پارت چنده؟
نمد والا😂
😂
یه روز پس از مرگ بنده😐♥🫰🏻
✌🏻💔😭😂
۹۸۷۶۵۵۴۳۲۱ سال بعد انشالله.....
پارت ۱۵۹۴۵۸ رو میزاع و میگه این داستان تا پارت ۲۵۸۶۱۰ ادامه داره😐😂
البته اگه تا اون موقع زنده باشیم😂
✌🏻😂
توکه با حرص دادنای ما حال میکنی حالا حالا ها پیر نمیشی😐😂
حق+++😂
سلام من .....هستم نترسید این فقط اخباره به من خبر داده شده که یک اکانت که داستان مینوشته ک££€$¢ش£€$$¢ته شده ✌🏻😂کاربرا از حرص ان را خلاص کردن✌🏻😂🤙🏻