عشق بی پایان p18

الکس : میشه پیشم بمونی؟ من: اره الکس برای همین اومدم الکس : دستمو بگیر من: باشه(باتردید) دستشو گرفتم دیدم کم کم خوابش برد خواستم دستمو از دستش در بیارم که نذاشت با اون یکی دستم به سختی گوشیمو در اوردم و وایییی ۵۰ زنگ از تهیونگ و ۲۴۵ تا پیامممم خدایا فاتحم خوندس زنگ زدم به تهیونگ سریع جواب داد +ا/ت معلومه کجایی (با داد) -ته ببخشید نتونستم بهت بگم بوسانم الکس: درد دارمممم + اون کیه؟ من: الکس اروم باش پرستارررر پرستار اومد پیش الکس الکس:ا/ت دستمو ول نکن تهیونگ: هوی ا/ت دستشم گرفتی نه همین الان ولش کن....

ا/ت: ته اروم باش الکس پسر عمومه و ازم پنج سال کوچیک تره تهیونگ: هرچی که هست ولش.کن راستی کدوم بیمارستانی؟ من: ///// اینجام برای چی؟ تهیونگ: میخوام بدونم ا/ت: من باید برم ته خدافظ تهیونگ: خدافظ الکس: کی بود؟ من: دوستم پرش زمانی تهیونگ رسید بوسان و خیلی خسته بود وقتی رسید ماشینش خراب شد تهیونگ: حالا مجبورم با پا برم خدایااااااا و بعد از کلی غر زدن رفت داشت میرفت که یادش افتاد چترشو بیاره و بارون گرفت تهیونگ: اممم احیانا اتفاق دیگه ای نیوفتاده؟ (نویسنده: تحمل کن دیگه 💔😂) تهیونگ: خیلی سردم شده بود....

داشتم همینطور خیس میشدم که دیدم. دیگه خیس نشدم از زبان ا/ت: داشتم از خستگی یچیزیم میشد رفتم بیرون هوایی بخورم چترم رو باز کردم و توی هوای ازاد و بارونی نفسی کشیدم بوی نم بارون واقعا لذت بخش بود صدای قطره ی اب و رعد و برق واقعا قشنگ بود قطره های اب روی چتر شفافم معلوم بود اصلا وقت نکردم ببینم کجام داشتم قدم میزدم دیدم یکی داره توی بارون خیس میشه دقیق تر نگاش کردم اون... تهیونگهههه سریع دویدم پیشش و چترم رو گرفتم بالای سرش اونم برگشت و نگام کرد یک دفعه ...

ب.غ.لم کرد گفت: چرا اینطوری رفتی ها؟ تنهام گزاشتی رفتی ا/ت: ته مجبور بودم ببخشید تهیونگ: دیگه اینطوری نکن من:چشم تهیونگ: خب اون پسره کجاست میخوام ببینمش ا/ت : بیا بریم تهیونگ چترو گرفت و رفتیم سمت بیمارستان ... میدونی باید لذتتو از زندگی ببری چون شادی موندگار نیست .....