عشقی از جنس طلا 5

خب فکر میکنم اونجایی بودیم که کوک قبل از اینکه چیزی بگی دوید و رفت تو هم همونجا خشکت زد تا یکدفعه الی زد بهم الی:آهای آیلا تو:جان؟! الی:چیه وای نه نکنه پسره رو کشتی کجاست سالمه؟ تو:هر هر هر مسخره الی:😅وایسا ببینم اون چیه رو شونه هات؟🤨 تو:آها این اسمش کته الی:کر کر کر میدونم مال کیه؟ تو:مال همون پسره الی:روی شونه های تو چیکار میکنه؟

تو:حالا بیا بریم تو راه برات توضیح میدم بعد رفتین سمت خونه وتو همه چی رو برا الی توضیح دادی الی:آها پس قضیه از از این قراره😶 تو:آره دیگ هرچی بود رو بهت گفتم بعدش رسیدین خونه در خونه رو باز کردین و رفتین داخل (نکته:الان ساعت ۱ شبه) الی:من میرم بخوابم تو:باشه منم هات چاکلت درست میکنم بعد میرم میخوابم☕ هات چاکلت درست کردم بعد رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم

که یهو نگام افتاد به کت اون پسره(کوکی رو میگه) که روی میز آرایشیم بود برش داشتم و اومدم نشستم سر تختم بوش کردم وای چه بوی خوبی میداد تعجب داره با اینکه خیلی صورتشو پوشونده بود از چشماش معلوم بود آدمه خوبیه وای من خیلی باهاش بد رفتاری کردم(مثلا داره با خودش میحرفه یعنی‌ حرف میزنه🙄) عذاب وجدان دارم وای اگه یه بار دیگه دیدمش باید ازش معذرت خواهی کنم میگم بد نیست فردا برم ی چیزی کادو بگیرم که امید اینکه ببینمش و بهش بدم که از این عذاب وجدان خلاص بشم و پروندش بسته بشه همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو

خوابم برد (چیه چه انتظاری از خودت داری میخوای ساعت یک شب کجا بری😅) (منظورم از خودت اینه که این شخصیت آیلا خودتی دیگه)

ظهر ساعت 12(کلا دیر بیدار میشم یعنی میشی اههه بی خیال بریم سراغ داستان🤦‍♀️) از خواب نازم بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم پایین الی هنوز خواب بود پس امروز نوبت منه که براش صبجانه درست کنم (به به چشمم روشن ساعت 12 ظهر صبحانه میخوره🤦‍♀️) خب پس شروع کردم به درست کردن، سوسیس و تخم مرغ درست کردم و گذاشتم سر میز با نون تست،هات چاکلت،و.......

داشتم میز رو میچیدم که دیدم الی با صورت خوابالو اومد پایین تو:صبح بخیر خواهر جون الی:اممممم صبح بخیر آیلا امروز مهربون شدی تو:من همیشه مهربون بودم😌زود باش دست و صورتتو بشور و بیا بخوریم الی:باشه رفت دست و صورتشو شست اومد با هم خوردیم و الی رفت تلویزیون نگاه کنه منم رفتم بالا تو اتاقم و مشغول مرتب کردن شدم

از زبان بی تی اس (کوکی) صبح از خواب بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم رفتم پایین مثل همیشه صبحانه خوردیم و نشستیم پا کارامون وی و جیمین گیم بازی میکردند هوپی و جین هم داشتن شرط میبستن نامجون هم پا گوشی بود (نکته الان ساعت ۵ عصر بود) (خب ساعتا میگذرن میدونم یکم پیش داشتن صبحونه میخوردن😅ولی خب تا نشستن کاراشونو کردن ساعت پنج شد)

از زبان تو) دیدم ساعت پنجه پس رفتم یه دوش گرفتم🧖‍♀️ اومدم لباس پوشیدم یکم آرایش کردم کیف گردنیمو برداشتم گوشیم و کارت بانکیمو گذاشتم و یه سری وسایل که میدونستم نیازم میشه برداشتم در کمدم رو باز کردم دوباره چشمم افتاد به کت همون پسره(میدونم که میدونید😅ولی بازم میگم منظورش کوکیه) برش داشتم بوش کردم خیلی بوی خوبی میداد کفشامو پوشیدم و رفتم پایین الی:کجا؟؟ تو:کار دارم الی:نه بابا کجا میری؟🤨 تو:میخوام برم یه سری خرت و پرت بخرم میای؟ الی:نه کلی کار دارم. تو:جان!؟ چه کاری مهم تر از من؟🤨 الی:باید خونه رو مرتب کنم آجی جونم🙃 تو:باشه چیزی نمیخوای؟ الی:نه خدا رو شکر😬 تو:خب باشه خدافظ😊 الی:بای بای😁 یه نگاه به ساعت کردی دیدی هفته پس از خونه زدی بیرون🚶‍♀️

سوار ماشینم شدم و حرکت کردم (گفته بودم تو و الی وعض مالی خیلی خوبی دارین) وقتی رسیدم به فروشگاه رفتم بالا(حتما تا حالا از این مجتمع های تجاری که همه چی داخلشون هست رفتین) از پله برقی ها که گذشتم رفتم تو یه مغازه و داشتم میگشتم که یه هودی مشکی چشممو گرفت🤩 خیلی قشنگ بود برش داشتم و یه لحظه تو ذهنم تنش تصور کردم حتما بهش میومد رفتم دادمش به فروشنده و گفتم بزارش داخل جعبه کادو🎁 و حسابش کردم اومدم بیرون و رفتم داخل یه مغازه ی دیگه میخواستم برا الی یه کادو بگیرم چون فردا روز دوستی من و الی بود و میخواستم سورپرایزش کنم داشتم میگشتم الی از رنگ قرمز خیلی خوشش میاد منم براش یه نیم تنه قرمز آستین حلقه ای یقه گرد گرفتم و یه دامن کوتاه قرمز که چین داشت و با نیم تنه ست بود و یه جفت کفش قرمز پاشنه بلند قرمز👠 که اونم باهاشون ست بود گرفتم

دوستان این پارت هم تمومید میدونم یکم چیز بود این پارت چی بهش میگن🤔 بی خیال امروز اصلا حالم خوب نبود (هر هر کرونا) نه نگران نباشید😅 امتحانم دارم الان نصف شب هم هست دیگ هیچ خاک تو سرم برام دعا کنین😅🤲 بای بای😘😘😘